Thursday, June 7, 2007

چگونگی تشکیل امپراتوری اسلامی

درباره چگونگی مسلمان شدن ايرانيان سخنهای بسياری گفته شده است که همه با هم مغایرهستند .برای آگاهی درباره چگونه تشکیل امپراتوری اسلامی در آسیا کافی است که کتب مشهور صدر اسلام ( بلاذری - ابن خلدون - ابن حزم - مسعودی - طبری - شویس عدوی - ابن هشام و . . . ) را مطالعه و بررسی نمایید .هدف از گردآوری این جستار توهین به مسلمانان ایران زمین نمی باشد زیرا هر ایرانی متمدن و آگاهی باید بر این اندیشه باشد که دین امری شخصی و آزاد و قابل احترام برای همه است و برای ما ایرانی یهودی - مسیحی - زرتشتی - مسلمان و . . . هیچ تفاوتی ندارد .انسانیت و ایرانیت طبق گفته نیاکان ایران زمین بر همه چیز الویت دارد .گوشه ای از اقدامات و تمدن عرب در ایران به شرح زیر تقدیم همه نوادگان ایران زمین می گردد .دلايل فروپاشی شاهنشاهی ساسانيان - چگونگی مسلمان شدن ايرانياندر واپسین سالهای شاهنشاهی ساسانی اوضاع کشور آشفته گردید . به طوری که بعد از پادشاهی انوشیروان دادگر هرمزد بر تخت نشست و بعد از او خسرو پرویز که این دوره ها به نام دوره های شکوه و جلال ایرانیان نام گرفته است .ولی بعد از آنها در مدت کمتر از 6 سال در حدود 6 پادشاه بر تخت نشستند و اوضاع کشور رو به هرج و مرج میرفت .در سال 12 هجری یزدگرد سوم در یک کودتا نظامی توسط افسری به نام رستم فرخزاد بر تخت نشست تا شاید ایران به نظم گذتشه خود بازگردد . ولی یزدگرد جوانی میهن پرست ولی بی تجربه بود که برای پادشاهی لیاقت کافی نداشت . سلطنت او هیچ تاثیری در مرتب کردن اوضاع اجتماعی آن زمان نداشت و ایران به مرز فروپاشی و یا شاید بتوان گفت دور جدیدی از شاهنشاهی که افسران پارتی برای آن مبارزه میکردند قرار داشت . زیرا افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله میکردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند وسلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند .با تمام این تواصیف در سال 11 هجری ابوبکر در مدینه به جای پیامبر نشست و جنگهای خونین را آغاز کرد که با نام "رده" معروف گردید . او همه قبایل مدینه را متحد کرد و با نام الله همه را در زیر یک پرچم در آورد .خیزشی بزرگی در عربستان آغاز شده بود تا مرزهای عراق و ایران را از آن خود کنند . زیرا عربستان از صحراهای سوزان و گرم و غیر قابل زندگی تشکیل میشد و آنان در آرزوی دست یافتن به مکانهایی سرسبز و آب و علف دار بودند . همانطور که در قرآن بهشت آنان مکانهایی است که آب روان و دشتهای سرسبز و زنان زیبا روی و شهد گوارا نامیده شده و آنان را به این مکان وعده داده است .ولی ایرانیان که در ایران از تمام این موارد برخوردار بودند آنان را تمسخر میکردند و اهمیتی به آناننیمدادندبه قول فردوسی بزرگ بخت از ساسانیان برگشته بود و کشور در آستانه تحولی نو و شاهنشاهی جدیدی قرار داشتفتح حیره و قتل عام آرامی نشین های عراقدر سال 12 هجری "مثی ابن حارثه " به فکر افتاد تا حمایت مدینه را جلب کند و و با ابوبکر مذاکره نماید . او اوضاع آشفته ایران را تشریح کرد و از او خواست تا نیرو در اختیارش گذارد تا بهجنوب فرات حمله کند و به نام گسترش اسلام غنایم بسیاری را کسب نماید .به گفته طبری : عربهای از شوکت و قدرت ایرانیان خبر داشتند و میدانستند که آنان ملتهایی هستند که جهان را به زیر سلطه خود در آورده اند . به همین جهت در فکر حمله به ایران نبودند و تنها قصد تصرف شهرهایی از عراق منجمله حیره را کردند .در سال 12 هجری "خالدبن ولید" رهسپار حیره شد و از تمام قبایل درخواست کمک نمود . او در این جنگهای رشادتهایی از خود نشان داد که نام وی را سیف الله گذاشتند ( شمشیر الله ) .به گفته طبری : در میان راه به حیره دهستان های بساری برای ایجاد رعب و و حشت به آتش کشیده شد و آنان را ویران نمودند . بعد از ورود به حیره مردم شهر توان مبارزه را در خود ندیدند و قراردادی فی مابین آنان منعقد شد تا سالیانه 190 هزار درهم به مدینه باج پرداخت کنندخالد ابن ولید پس از پیروزی "حیره" و فتح آن شهر به فکر تصرف "مناطق آرامی نشین" عراق افتاد . مردمان آنجا مسیحیان ایرانی بودند که با آرامش زندگی میکردند . وی لشگر بزرگی را روانه آنجا نمود . افسر ارشد شهر برای آنکه حاضر به تسلیم نگردید و حاضر به فرار هم نشده بود تصمیم به زنجیر کردن خود و سربازانش کرد .که این نبرد بعد ها به " ذات السلاسل " مشهور گردید ."طبری" مینوسد خالد پس از کشتن سربازان دربند که در حدود 700 نفر بودند - زنجیر آنان را به عنوان غنیمت برداشت و افسر مافوق را گردن زد . وزن زنجیرها "هزار رطل" گزارش شد که در حدود 450 کیلوگرم بوده است . این جنگ در شهر کاظمه در شمال کویت واقع بود که در آن زمانزیر مجموعه امپراتوری ایران بوده است . این نخسین بار در تاریخ بشریت بود که زنان و مردان ایرانی توسط عربان قتل عام می شدندفتح بحرین ایران و وادار کردن آنان به دادن خراجطبری افزوده است در سال 10 هجری پیامبر نامه ای به "منذر ابن ساوی" و "سیبخت" مرزبان هجر( بحرین) نامه ای نوشت تا آنان را به اسلام دعوت کند .بحرین در طول هزاران سال متعلق به ایران بود .دو تن مرزبان آنجا اسلام را پذیرفتند ولی مجوسان شهر که زرتشتیان بودند و سکنه شهر را تشکیل میدادند مسلمان نشدند و به دستور پیامبر متعهد شدند مبلغ 1 دینار طلا به عنوان جزیهپرداخت کنند .سپس پیامبر دستور مصادره اموال آتشکده های بحرین را داد و زمینهای آنان به تملک مدینه در آمددر سال 13 هجری ابوبکر فوت میکند و مشاورش عمرابن خطاب که دومین مشاور پیامبر بود با وصیت ابوبکر و آرای مردم خلیفه مسلمانان می گردد .جنایاتی که عمر در تاریخ ثبت نمود برای بشریت تعجب انگیز بود . عمر در سال 13 هجری در ماه رمضان راهی فرات جنوبی شد .ولی بخت یار او نبود زیرا سپهسالار ایران به نام بهمن جازویه لشگری بزرگ برای مقابله با وی آماده ساخت . در این نبرد بیش از 4000 عرب کشته شد وفرماندهان و سربازان عربها به بیابانهای گریختند .در همین حین ایران مشغول درگیری های داخلی بود زیرا افسری به نام فیروزان با هواداران خود مشغول نبرد با رستم فرخزاد بود . بهمن جازویه با کمک مهران به یاری رستم شتافتند تا از کودتای داخلی فیروزان که از پارتیان بود خودداری کنند .طبری ذکر میکند : پارتیان بر ضد رستم و پارسی ها بر ضد فیرزوان نبرد میکردندعمر با "جریر ابن عبدالله" قراردادی منعقد ساخت تا هر چه زمین در جنوب عراق است و وی بتواند آنان را به نفع اسلام فتح کند یک چهارمش به تملک خود او و افراد قبیله اش در خواهد آمدو بقیه آن به مدینه تعلق دارد .این وعده عمر قبایلی مانند ( اشعر - همدان - نخع - کنده سکون - جز اینها ) را ترقیب کرد تا به سپاه اسلام در جنوب عراق بپوندند و یکی شوند . در نتیجه در سال 15 هجری لشگری عظیم وارد جنوب عراق شد و در نتیجه آبادیها ویران شد و زمینهای کشاورزی با خاک یکساننبرد خونین ايرانيان در قادسیهرستم در حدود چهار ماه در منطقه بلاش آباد در پادگان آن شهر که بعدها سابط نام گرفت اردو زد تا مبادا لشگر عربها نزدیک پایتخت ایران در تیسفون گردند . رستم از اوضاع ایران به خوبی آگاه بود زیرا خودش شاه را به سلطنت رسانده بود تا کشور به مرز فروپاشی نیافتد و خوب میدانست که درگیری های داخلی و کودتاهای چند تن از افسران پارتی و اوضاع کشور مانع از یکپارچگی ارتش ایران میشود .از طرف دیگر او با مردمانی وحشی طرف مقابله بود که برای سه هدف آمده بودندیا ایرانیان را مسلمان کنند یا در راه خدا کشته شوندو یا کافران را بکشند یا ایران را فتح کنند و از مردم خراج بگیرندرستم میدانست که سپاه ایران دقیقا عکس عربها هستند و آنان برای زنده مانده میجنگند نه برای کشته شدن در راه خدا .بنابراین مذاکره با یزدگرد نمود تا شاهنشاه ایران را در خطر عربها قرار دهد .ولی یزدگرد که در فکر شکوه و جلال گذشته ایران بود و از اوضاع خراب ایران اطلاعی نداشت واز طرفی روحیه ملی و وطن پرستانه اش اجازه این را به او نمیداد که با عربهای وحشی از درمذاکره در آید فرمان حمله را صارد نمود .او میدانست که عربها ملتی بدبخت و گرسنه هستند و ایران چندین بار به آنان کمک نمودهو آنان را از قحطی بیرون آورده است و همیشه از آنان در برابر کشورهای متجاوز محافظت نموده . لیکن هرگز تصور نمی کرد روزی آنان قصد تجاوز به امپراتوری ایران را داشته باشند .بنابراین رستم را وادار به جنگ نمود . ولی باز رستم چندین تن از فرماندهان عرب را دعوت به ایران کرد تا گفتگو کنند . ولی هیچ نتیجه ای در بر نداشتبلاذری مینویسد : که " بص بهری " هزار درهم پول و یک طیلسان به خالد داد و تعهد کرد در تمام امور با لشگر عرب باشد و ضد ایران وارد جنگ شود و افرادش به عنوان جاسوسان مدینه وارد ایران شوند .سپس ابوبکر نامه ای به وی داد و وعده کارگزاری خلیفه مسلمانان را به او دادرستم فرخزاد در محرم سال 16 هجری با سپاهی 60 هزار نفری از فرات عبور کرد و در کنار شعبه ای از فرات اردو زد .به گفته طبری رستم مذاکره با فرماندهان عرب کرد ولی آنان تنها سه راه را برای او گذاشتند :یا مسلمان شوند - یا بجنگند و کشته شوند - یا حاضر به دادن خراج گردند .طبری اذعان دارد که بعد از این پیشنهادات رستم با فرماندهان ارتش و شاهنشاه گفتگو نمود .ولی هیچ کدام حاضر به باج دادن به عربها نشدند ."طبری" رستم را پس از این گفتگو همیشه برای ایران در حال گریه مینامد .گفتنی است در پایان مذاکرات فرماندهان عرب با رستم آنان این آیه را برای رستم خواندند ((( کافران باید با فروتنی و به طیب خاطر باجگذار مسلمانان شوند - سوره توبه - آیه 29 )))رستم از این سخن توهین امیز آنان به خشم آمد و آماده نبردی سخت شد .او میدانست که این نبرد آخرین جنگ او خواهد بود و ایران به دست این وحشیان فتح خواهد شد .رستم از رود حیره عبور کرد و دربرابر لشگر اسلام صف آرایی نمود .در این هنگام به گفته بلاذری طوفانی سخت و گرد و غبار بزرگی در بیابانهای شمالی به راه افتاد که طوفان در جهت چشم لشگر ایرانیان بود و موافق جهت لشگر عرب .رستم پس از دیدن این منظره گفت : بنگرید که امروز روز جنگ است و باد هم به کمک عربان آمده است و از روبرو بر ما میوزد .فریادهای لشگر عرب از دور به گوش میرسده است که سپاه را تشویق نموده تا اگر پیروز شویدزمینها - ثروتها - پسران و دختران مجوسان( ایرانی) از آن شما خواهد شد و اگر شکست بخورید بهشت و پاداش اخروی در انتظار شما خواهد بود .به گفته طبری در نبرد قادسیه 33 قبیله عرب با لشگر سعد ابی وقاص همراهی نمودند .عرب چیزی برای از دست دادن نداشت . او آمده بود تا یا به سرزمینهای پر نعمت ایران دست پیدا کند و یا در راه خدا کشته شود .جنگ آغاز شد و روز نخست ایرانیان 500 تن از عربان را کشتند . بیشترین کشته شدگان از قبیله بنی سعد بود .روز دوم ایرانیان بر عربها چیره شدند و بیش از 2000 تن از آنان کشته شدند .در این نبرد 4 تن از سرداران بزرگ ایران به نامهای پیروزان - بندوان - بهمن جازویه - بزرگمهرهمدانی کشته شدند .روز سوم نیز همین گونه بود و عربها دست به شگردی نطامی زدند چشم فیلهای سپاه راکور کردند و آنان به حالت رمیده شدند و تعداد کثیری از ایرانیان در زیر دست و پای فیلانکشته شدند .روز چهارم نبرد تا پاسی از شب ادامه داشت پس از فرارسیدن شب ایرانیان به اردگاه های خویش بازگشتند و سلاحها را بر زمین نهادند و استراحت کردند .چند ساعت پس از این استراحت شبیخون بزرگی از لشگر عرب به سوی ایرانیان وارد شد ونبرد خونینی در شب هنگام شروع گشت و عده کثیری از ایرانیان و عربها کشته شدند .در همین شب به گفته طبری رستم توسط یک عرب سر بریده شد و شالوده ارتش ایران با کشته شدن رستم فرخزاد از هم پاشیده شد و به ترتیب فرماندهان به قتل رسیدندغارت 1200 سال تمدن شاهنشاهی و فتح اولین کاخ سفید جهان ملقب به کاخ تیسفون مدائنبا کشته شدن رستم سپاه ایران به حالت متزلزل در آمد و خود شاهنشاه یزدگرد در راس ارتش قرار گرفت و آماده مقابله با مسلمانان در برابر هجوم آنان به پایتخت گشت .به گفته طبری جنوب عراق بعد از فتح مسلمانان ویران و روستاها و شهرهای آنجا دچار قحطی شد و در سال 17 هجری بخش زیادی از مردم آنجا از گرسنگی تلف شدند .وبا و بیماریهای مرگبار روانه آنجا شد حدود 9 ماه از رخداد قادسیه سعد ابی وقاص چندین لشگر روانه ماورای فرات کرد .در این هنگام یزدگرد در منطقه بابل عراق بر کرانه فرات مستقر شده بود تا سد راه لشگرمسلمانان از ورود به پایتخت ایران شود .مهران - هرمزان - نخویرگان که از سرداران ایران بودن وی را یاری دادند فیروزان حدود 9 ماه پس ازقادسیه از سعد ابی وقاص شکست خورد و لشگرش کشته شدند و بابل به تصرف سعددر آمد .این فتح مسلمانان را نزدیک به تیسفون کرد و خطر حمله جدی شد ."هرمزان" برای جمع آوری لشگری از مردم راهی اهواز گشت ."فیروزان" به همین قصد راهی نهاوند شد ."شهریار درکوتی" به نزدیکی تیسفون رفت و در انجا مستقر شد ."نخویرگان" در غرب تیسفون در ناحیه شرقی بابل مستقر شد ."فرخان و پیهومان" هر کدام در نواحی از جنوب غرب تیسفون مستقر شدند .ولی باز این لشگر آرایی ها ایرانی ها در برابر عربهای جنگجو و قبایل متعدد عربستان ناچیز بود و از طرفی دیگر کشور در مرحله بحران قرار داشت .به گفته طبری شمار لشگر عرب بیش از 100 هزار مرد جنگجو بوده است .لشگر ایران بعد از مقاومت هایی شکسته شد و عربان تیسفون را محاصره کردند . در نتیجه یزدگرد از ناحیه غرب پایتخت به شرق تیسفون منتقل شد .شهر تیسفون یکی از آبادترین - پررونق ترین - زیباترین و متمدن ترین شهرهای خاورمیانه بود .ثروتهای 1200 سال شاهنشاهی ایران در آنجا اندوخته شده بود . مجسمه های طلای پادشاهان گذشته - مجمسه طلای حیوانان - تاج های شاهنشاهی نوشیروان و خسروپرویز -جامهای زرین چندین هزار ساله و . . . از طرف دیگر خبر این منابع ایران به گوش مردمان عربستان رسید و به گفته تاریخ نویسان عرب بیش از نیم میلیون نفر برای بدست آوردن این جواهرات و طلاها روانه تیسفون شدند .مدافعان ایرانی بیش از دو ماه مقاومت نمودند .در همین حین هیئتی از ایران جهت صلح و پیشنهاد دادن جنوب عراق راهی لشگر عربان شد . ولی مسلمانان آن را رد کردند و محاصره شهر را ادامه دادند .در نتیجه مردمان از گرسنگی گربگان و سگان شهر را خوردند و به تدریج از روی ناچاری شهر راتخلیه کردند تیسفون غربی در سال 19 سقوط کرد .چند ماه بعد کل پایتخت به تصرف عربها در آمد .طبری در این گزارش مینویسد : مسلمانان مهاجم در شهر به کافورهای بسیاری برخوردند و به خیال آنکه آنها نمک هستند کافورها را در غدا ریخته ولی بعد از طعم تلخ کافور متوجه شدند که نمک نیست . آنان کافورهای بسیاری را به یک تاجر دادند و از او در قبال آنهمه کافور یک پیراهن گرفتند .طبری ذکر میکند : عده زیادی از مسلمانان وقتی جامهای طلا را در کاخ دیدند رنگ سفید نقره رابه رنگ زرد طلا ترجیح دادن و فریاد میزدند - چه کسی حاضر است که جامهای زرد را با جامهایسفید عوض نماید .. بلاذری درباره فتح شهر ابله مینویسد : جنگجویان مسلمان در شهر با کلوچه های ایرانیبرخوردند که به آنان گفته شده بود این کلوچه های باعث فربه شدن انسان میشود . سپس آنانتعدادی از این کلوچه ها را خوردند و به بازوان خود نگریستند و پرسیدند پس چرا هیچ تفاوتی حاصل نشد ؟؟؟؟بلی ایران به دست چنین مردمانی فتح شد که فرق کافور و نمک و طلا و نقره را نمیدامستند .طبری گنجینه ایران در تیسفون را بالغ بر 865 میلیون درهم تخمین زده است که در تاریخ بشریتیکی از بی سابقه ترین اموال حکومتی بوده است .وی میگوید - بعد از آنکه خمس این مبلغ برای خلیفه جدا شد - بقیه جواهرات و گنجینه پادشاهان گذشته ایران بین 60 هزار جنگچوی مسلمان تقسیم شد و به هر کدام از آنان 12 هزار درهم رسید .یکی دیگر از فجایع تاریخ ایران پاره شده فرش بهرستان بود این فرش که در 900 متر مربع ( 60 ذرع در 60 ذرع ) از ابریشم و زمرد و جواهرات بافته شده بود نمونه ای از هنر و عظمت ایران بود و شاهان را در شکارگاه و بزمهای سالانه و باغهای وسیع نشان میداد .مسلمانان فرش بهارستان را روانه مدینه نمودند تا خلیفه از آن بهره برد .عمر با دیدن این هنر شگفت تاریخی بر آن شد تا آنرا به عنوان فتوحات اسلام نگه دارد و نشاناز بزرگی اسلام و مبارزات مردمان عرب قرار دهد .لیکن علی ابی ابیطالب ( امام علی ) با نگهداری این کالای پر ارزش مخالت نمود و گفت این کالای با ارزش باید بین همه بزرگان تقسیم شود تا همگان بهره بردند . بدین گونه فرش تکه تکه شد و هر تکه به بزرگی از شهر داده شد و خود علی قسمت خود را با قیمت 20 هزار درهم فروخت .یکی دیگر از افتخارات تاریخ ایران درفش ملی کاویانی بود که از زمان اردشیر بابکان تا آن روزدست به دست چرخیده بود و هر پادشاهی به آن جواهری نصب مینموده و در تمام جنگهای بهعنوان پرچم ایران حمل میشده زیرا آنرا یادگار فتح کاوه آهنگر و درفش چرمی او علیه ضحاکمیدانستد .مسعودی مینویسد : درفش از پوست پلنگ ساخته شده بود و نگینهای یاقوت و مروارید و جواهرات سلطنتی به آن آویزان بوده مسعودی قیمت درفش کاویانی را بالغ بر دو میلیون و دویست هزار درهم تخمین زده است مسعودی اذعان میکند که درفش اصلی در خزانه ملینگهداری میشده و درفشی مشابه در جنگهای برده میشده است .به گفته وی عربها اورنگ سلطنتی خسرو پرویز و دیگر اشیایی که از طلا ساخته شده بودند مانند مجسمه سر پادشاهان گذشته را ذوب کردند و از آن شمش طلا گرفتند !!"سعد" که مرد زیرکی بود از دیدن آنهمه جلال و جبروت یکه خورد و تصمیم بر آن گرفت که در آنجا بماند و سپاهیان دیگری را روانه جنگ با ایرانیان کند تا خود از آنهمه بزرگی و عظمت و زنان زیبای روی ایرانی که به اسارت در آمده بودند بهره گیرد . که بعدها برادرش چندین بار به این کار او اعتراض نمودنبرد خونین جلولا - تکریت و خانقینبه گفته طبری سپاه اسلام 80 بار به شهر جلولا حمله کرد . زیرا نیروهای ایرانی به مقابله برخواسته بودند .اما فرمانده ایرانیان شخصی به نام خرزاد خرهرمزد ( پسر عموی رستم ) بود که تا آخرین دمجنگید .به دلیل طولانی شدن جنگ نیروهای اعراب چنیدن ماه در نزدیکی جلولا منتظر ماندند . در همیناثنا چند لشگر به شمار عربها اضافه شد .آنان شروع به آتش کشیدن مزارع و روستاهای اطراف کردند تا رعب و وحشت در دل مردمان شهر جلولا ایجاد شود .به گفته طبری مهران جان سالم بدر برد ولی در جنگ دیگری کشته شد . ولی فیروز از دیگر مبارزان ایرانی خود را به شادفیروز رساند تا لشگری برای مبارزه مهیا کند .جلولا به رسم دیرینه عرب تاراج شد و غنائم بسیاری بدست آمد .به طوری که به هر مسلمان 9000 درهم رسید .( طبری ) خمس گاوها و گوسفندان شهر که به مدینه فرستاده شد بالغ بر 6 میلیون درهم شد .ایران به دلیل آنکه 8 قرن در مقام امپراتوری منطقه قرار داشت و قبل از آن بزرگترین کشور آسیا به حساب می آمده دارای ثروتهای بیکرانی بود که به دست اعراب افتاد .پس از سقوط پایتخت یزدگرد پادگان شادفیروز را بدست "خسروشنوم" سپرد وخود با سپاهی راهی ری شد تا لشگری از مناطق اطراف جمع آوری کند و بازگرددتاراج خوزستان توسط سپاه اسلامخوزستان از سال 17 زیر یورش اعراب قرار گرفت .مهمترین قبیله تارجگر "عرب بنی" تمیم نام داشت ."هرمزان" از خاندان قدیمی خوزستان بودند . او لشگری را مهیا ساخت تا جلوی ارتش عرب را بگیرد . پس از رسیدن سپاه اسلام به "بازار خوزی ها" آنجا را تاراج نمودند و هرمزان در مناطق اطراف شکست خورد و حاضر به تسلیم شد .طبق قراردادی که منعقد شد مناطق "مهرگان کدک" و "هرمزاردشیر" در دست وی باقی ماند و او والی شهر شد و او یکی از باجگذاران مدینه شد .ولی قرارداد صلح چند ماهی دوام نیافت وهرمزان دست به شورش زد . دوباره لشگری عازم شهر شد برای بار دوم قرارداد منعقد شد . ولی باز هم دوام نیافت و هرمزان مجبور به عقب نشینی به شوشتر شدبه گفته طبری بیش از 80 حمله به شوشتر برای نابودی هرمزان صورت گرفت .وی با هوادارانی که داشت به درون دژی قرار گرفت و مبارزه کرد . اعراب دژ را محاصره کردند ولی او حاضر به تسلیم نشد . در نهایت وی مجبور به درخواست امان نامه داد . او را بسته شده به مدینه بردند وی اولین سرداری بود که زنده تحویل خلیفه مسلمانان میشد .در نتیجه عمر به وی گفت که یا اسلام بیاورد و یا کشته شود . وی با پذیرفتن اسلام جان خودرا حفظ کرد . عمر برای او خانه ای تهیه کرد و مقرری 2000 درهم در سال تائین کرد . بعدها که عمر ابن خطاب امیرالمومنین توسط ایرانیان ترور شد معلوم گشت هرمزان یکی از تهیه کنندگان این ترور بوده است هرمزان بعدها توسط عبیدالله پسر عمر کشته شد . از اموال شوشتر به هر سوار 3000 درهم رسید و هر پیاده 1000 درهم . سال 21 هجرینبرد خونین نهاوند - ری - دماوند - اهواز با لشگر اسلامبه گفته طبری در نبرد نهاوند به فرماندهی فیروزان سپهسالار دلیر ایران به قدری از ایرانیان کشته شد که زمین از خونها لغزنده شد و اسبان لیز خوردند و لاشه ها در شهر فراوان در سال 21 هجری .در سال 22 هجری به گفته طبری ری به دست نعیم ابن مقرن تاراج شد و ثروتهایی که از ری بهدست مسلمانان افتاد دست کمی از فتح کاخ سفید تیسفون پایتخت امپراتوری ایران در بغداد نداشت . که پس از فتح ری مقرر شد این شهر 500 هزار درهم در سال به کوفه باج دهد . پساز ری نوبت به دماوند رسید و فرماندار شهر که "مهست مغان مردانشاه" بود راهی جز تسلیم نداشت مقرر شد سالانه مبلغ 200 هزار درهم باج به کوفه پرداخت نمایدفتح گناوهدر مدارک عربی از این شهر به نام "توج" یاد شده است و طبری از زبان یکی از کشتارگران مسلمان چنین می نویسد :تلاش برای تصرف شهر مدت زیادی به طول انجامید ولی سرانجام ایرانیان شکست یافتند و کشتار زیادی از آنان در شهر شد و تمامی اموال آنان تاراج گردید طوایف دیگری که در اطراف سواحل جنوی خلیج فارس بودند و دین شان مسیحی بود تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند .ولی فرمانده ارتش شهر که شخصی به نام " شهرک" بود حاضر به تسلیم نشد و در نتیجه در "ریشهر" اردو زد و آماده نبرد با مسلمانان عرب شد و در نبرد سختی که میان آنان روی داد وی کشته شد و اطرافیان اش به قتل رسیدند . بلاذری مینویسد :مبارزه به طول انجامید ولی در نهایت ایرانیان و شهرک کشته شدند و شهر به دست عربهای مسلمان فتح شد و غنایم زیادی را بدست آوردند .بعد از آن "فسا و داراب" بدست لشگر مسلمانان تصرف شد .طبری در باره قصد حمله عربها به شهر "مک کران" ( واقع در سیستان و بلوچستان امروزی )میگوید : عمر درباره این شهر از فرمانده لشگرش پرسید : این شهر چگونه است ؟ وی گفت - دشتی است کوهستانی - آبش گل آلود - میوه اش کهور - مردمانش قهرمان - خیرش ناچیز - شرش دراز و فراوانیش انداک . عمر گفت تا زمانی که مردم از من اطاعت میکنند لشگری به چنین جایی نخواهم فرستاد .لیکن عمر کثیف و پر از کشتار "عمر بن خطاب" کفاف نداد و او به دست ایرانیان ترور شد و به هلاکت رسید . پس از وی عثمان به خلافت رسید و او 1.5 سال لشگر کشی به ایران را به تعویق انداختبلاذری تاريخ نگار مشهور عرب در باره مقاومت ایرانیان در برابر مسلمانان در سالهای 16 تا 23هجری این چنین مینویسد"عتبه ابن غزوان " به شهر ابله حمله کرد و با مردمانش جنگید و شهر را با کشتار و قوه قهریهتصرف کرد .سپس به سوی فرات رفت ( شهرکی در نزدیکی کوفه ) که مقابلش فرمانده ایران بود به نام "مجاشع ابن مسعود سلمی " که به دستور شاهنشاه ایران والی آن شهر شده بود زیرا شاهنشاه ایران از خود مردمان همان شهر ها والی یا فرماندار انتخاب میکرد ."عتبه ابن غزوان" با وی با جنگ وارد شد و پس از جنگ خونین پیروز بیرون آمد و شهر با قوهقهریه گشوده شدسپس به "مذار" در بین کوفه و بصره لشگر کشید .مرزبان آنجا که ایرانی بود با مردمان شهر مقاومت نمودند و جنگیدند ولی الله آنان را شکست داد و تمام کسانی را که با وی بودند بوسیله "عتبه" فرمانده مسلمانان گردن زده شدند .سپس "عتبه" فرمانده عرب به سوی "دشتمیشان" لشگر کشید . مردم آن شهر برای مبارزه آماده شدند و در صدد حمله آمدند . عتبه تصمیم گرفت به آنان شبیخون بزند . زیرا که شبیخون سبب مرعوب شدن و کشتنشان می گردد . الله آنان را شکست داد و عتبه دهداران آن شهر را کشتار کرد و از آنجا راهی "ابرقباد" شد و الله آن شهر را برای وی گشود . بعد از آن عتبه با مردمان شهر فرات وارد نبرد شد .همسر عتبه در جنگ حضور داشت و فریاد میزد اگر پیروز نشوید شما را به خودمان راه نخواهیم داد .پس از نبرد با ایرانیان شهر فتح شد و غنایم جنگی نصیب لشگریان عرب شد در این جنگ تنهاکسی که سواد خواندن و نوشتن داشت زیاد ( ابن سمیه ) بود که وی جوانی کاکلی بود و مامور صورت برداری از اموال مردمان شهر بود . وی روزی دو درهم حقوق دریافت میکرد .در آن زمان عتبه - "مغیره بن شعبه" جانشین وی در بصره بود . ( عراق که جزوی از کشورهایایران به حساب می آمده اکنون در دست پابرهنگان عرب است .) پیمان صلح به زودی بین "دهکان میسان" و مسلمانان عرب نقض شد و ایرانیان مسیحی آنجا از در مبارزه برخواستند .مغیره بن شعبه به مسیحیان حمله ور شد و دهدار آنجا را به قتل رساند زمینهایشان را مصادره کرد و گزارش کشتار آن شهر را برای عمر فرستاد . عمر فرمان والی شهر را برای مغیره صادرکرد و او والی بصره شد و چندین سال در این مقام بود تا زمانی که موضوع زنای او با زن شوهر داری فاش شد .مغیره فرماندار بصره شد و بعد از آن به آبادی موسوم به "بازار اهواز" حمله برد و فرماندارانجا را ( دهکان بیرواز ) مجبور به صلح نمود . ولی صلح بعد از مدتی توسط ایرانیان نقض شد و جنگ شروع گشت .ابوموسا اشعری که بعد از او فرماندار بصره شده بود راه وی را ادامه داد و بازار اهواز و نهرتیری( تیره رود ) را با جنگ شکست داد و آنجا را فتح نمود . در نتیجه روستا پس از روستا و رودی پس از رود گشوده شد و عجمان ( ایرانی ها ) از برابر آنان گریختند و مسلمانان زمینهایشان را گرفتند و از مجوسان ( زرتشتیان ) خراج گرفتند و یا به اسلام گرویدند و یا مبارزه کردند و کشته گردیدندشویس عدوی درباره غارت ايرانيان توسط سپاه اسلام روایت کرده استمسلمانان به اهواز لشگر کشیدند و در آنجا مردمانی از " جتها " و " اساوره " حضور داشتند . با آنان با دشواری جنگیدن و نبرد سختی در گرفت . ولی آنان ( ایرانیان ) شکست خوردند و افراد زیادی را به اسارت گرفتیم و زنان و دخترانشان را بین خودمان تقسیم کردیم .سپس ابوموسا به میان آذر ( مناذر ) لشگر کشید و با ایرانیان آنجا وارد نبرد شد . جنگ سختی درگرفت . "مهاجر ابن زیاد حارثی " برادر ربیع ان زیاد که روزه دار بود و بر آن بود تا خود را تسلیمالله کند مجبور به نوشیدن آب شد و وارد جنگ شد . سلاحی بر دست گرفت و آماده شهید شدن گشت . او در نبرد با ایرانیان کشته شد و مردمان آنجا سرش را بریدند و در سردرب کاخشان در شهر آویزان کردند .سپس ابوموسا - ربیع ابن زیاد را برای جنگ با شهر مناذر مامور کرد .ربیع ابن زیاد با لشگرش وارد شهر شد و تمام سکنه ای که قادر به جنگ بودند که اکثرا مردانبودن را کشت و زنان و کودکان را به اسارت گرفت . در نتیجه "مناذر کوچک" و "مناذر بزرگ" دو شهر مهم عراق که زیر نظر پادشاه ایران بود و ایرانیان در آنجا سکنی گزیده بودند توسط مسلمانان فتح شد .سپس ابوموسا به شوش لشگر کشید و با مردمانش جنگ را آغاز کرد .ایرانیان شوشی به نبرد پرداختند و ابوموسا آنقدر شهر را محاصره نمود تا قحطی در شهر آمد و غذا و آب سکنه به اتمام رسید . سپس ایرانیان درخواست امان کردند و از سر صلح وارد شدند . مرزبان شوش درخواست اماننامه برای 80 نفر از سکنه شهر داد که نام خودش در لیستنبود . ابوموسا آن 80 نفر را بخشید ولی گردن مرزبان شوش را از بدن جدا کرد و به جز آن 80 نفرکلیه مردان شهر را بکشت و اموال و زنان آنجا را به اسارت گرفت .بعد از آن ابوموسا با مردم رامهرمز قرارداد باج سالیانه بست که مبلغ 900 هزار درهم به مسلمانان پرداخت کنند . بعد از اتمام زمان قراداد وی " ابومریم حنفی " را به جنگ با آنان روانه ساخت زیرا مردمان کفر ورزیده بودند . ایرانیان مقابله نمودند ولی درنهایت لشگر اسلام با قوهقهریه آن شهر را فتح کردند . بعد از آن شهر "سرک" مثل رامهرمز قرارداد باج سالیانه به مسلمانان را نقض کردند و از دادن باج سرباز زدند . پس " حارثه این بدر غدانی " مامور جنگ بامردمان شهر شد و با لشگری عظیم راهی شهر شد . ولی او نتوانست شهر را بگشاید . پس از "عبدالله ابن عامر" کمک خواست و او با لشگری راهی شد و شهر را با قتل مردمانش فتح نمودند .سپس ابوموسا اشعری به شوشتر لشگر کشید . دشمن ( ایرانیان ) نیروی بسیاری در شوشتر آماده کرده بود تا درب ورودی شهر را ببندد و مبارزه کند . اشعری به عمر ابن خطاب خلیفه و امیرالمومنین آن زمان نامه داد و درخواست مدد کرد .سپس عمر ابن خطاب از "عمار ابن یاسر" کمک خواست . او "جریر ابن عبدالله بجلی" را مامور شوشتر کرد مردم شوشتر با سختی و مشقت بسیاری با آنان جنگیدند و کشته های بسیاری داده شد . ولی در نهایت مسلمانان وارد شوشتر شدند و چون سکنه ایرانی شهر - مسلمانان رادر شهر دیدن برای آنکه زنان و فرزندانشان به دست مسلمانان نیافتد آنان را در چاه انداختند .در آخر شوشتر مجبور به صلح شد . ولی چندی نگذشت که سر عصیان برافراشت و مسلمانان دوباره به آنجا حمله ور شدند . جنگجویان ایرانی را کشتند و زنانشان را به اسارت برداشتند .سپس ابوموسا به جندی شاپور در خوزستان لشگر کشید .مردم شهر نتواستند مقابله کنند و درخواست صلح دادند . ولی بعد از مدتی شوریدند و در نتیجه "ابوموسا ربیع ابن زیاد" به شهر حمله ور شد و آنان را کشتار نمود سپس "ایذه" پس از جنگی سخت و طولانی گشوده شد و به دست مسلمانان افتاد .سپس " علا حضرمی " که کارگزار عمر ابن خطاب بود در بحرین لشگری را روانه یکی از جزایر پارسیان کرد که در کنار خلیج فارس بود . عده معدود آن جزیره مجبور به صلح شدندو درخواست امان نامه کردند و به پرداخت باج سالیانه سر فرو آوردند.سپس لشگر اسلام وارد فارس شد .
"شهرک" که مرزبان فارس بود با لشگری عظیم به سوی عربها شتافت . وی در "راشهر" که زمینهای شاپور نام داشت با آنان وارد جنگ شد ."حکم ابن ابی العاص" نیز به یاری مسلمانان شتافت و شهرک را شکست داد . در نتیجه مشرکان ( ایرانیان ) را الله در هم کوبید و او" راشهر" را با قوه قهریه و جنگ فتح نمود .فتح مسلمانان در راشهر همچون فتح قادیسه دارای اهمیت بود و غنایم زیادی نصیب لشگر اسلام شد ابوموسا از بصره درخواست کمک خواست تا روانه فارس شود . "هرم ابن حیان عبدی" نیز به یاری آنان شتافت و در نتیجه روانه "کازرون" شدند و دژی به نام "شبیر" را محاصره نمودند .این محاصره طولانی و طاقت فرسا گشت . پس از جنگی سخت با ایرانیان دژ گشوده شد و سپاه اسلام دژ را فتح نمودند .در اواخر سال 23 سپاه ابوموسا و همراهانش روانه " ارجان" شدند ولی مردمان آن شهر نتواستند مقابله کنند و تسلیم شدند و حاضر به پرداخت خراج گردیدند . سپس روانه شیراز شدند . و مردامشانش از در صلح در آمدند و حاضر به پرداخت خراج سالیانه شدند .سپس سپاه اسلام روانه جهرم گشت . مردم جهرم آماده نبرد شدند .در نبردی سخت لشگر مسلمانان بر ایرانیان پیروز گشت . در نتیجه قرارداد صلح برای پرداختسالیانه خراج به مسلمانان بسته شد .عثمان ابن ابی العاص در سال 23 هجری با لشگر اسلام روانه شهر شاپور شد .برادر "شهرک" به مقابله پرداخت ولی در نهایت با این شرط که به زنی تجاوز نشود و کسی کشته نشود و شهری ویران نشود پیمان صلح را امضا نمود و مقرر شد که سر موعد باج سالیانه اش را به کوفه تحویل دهد . ولی بعد از مدتی مردم شهر کفر ورزیدند و حاضر به پرداخت خراج نشدند . در نتیجه لشگری روانه شهر آنان شد و بار دیگر شهر توسط مسلمان فتح شد و با کشتار عده از مبارزان و قوه قهریه شهر به تصرف کامل در آمد .بعد از آن ابوموسا اشعری از نهاوند جرکت کرد و روانه اهواز گشت و امور داخلی را بررسی نمود .سپس لشگری روانه قم کرد و کل شهر را محاصره نمود و شهر با قوه قهریه و نبری بین آنان فتح شد .سپس احنف ابن قیس که ضحاک نام داشت به دستور وی روانه کاشان شد و کاشان را پس از نبردی بین مردمان و مسلمانان عرب فتح نمودند .ابن خلدون که دقیق ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره فتح ایران توسط اعراب این چنین مینویسد :عرب های ذاتا ویرانگر هستند و ضد تمدن .این به ان دلیل است که آنان همواره در حال نقل و انتقال برای دستیابی به غنائم است . که اینامر با تمدن منافات دارد .عرب عموما گرایش به تاراج گری دارد و میخواهد آنچه در دست دیگران است را از آن خود کند . زیرا که روزی اش توسط شمشیرش به دست می آید .عرب در گرفتن اموال دیگران هیچ مرز و حدی نمیشناسد و همین که چشمش به مال و متاعیمی افتد آن را تاراج میکند . درنتیجه مردمانی که زیر سلطه این قوم باشند در امنیت زندگانینمیکنند .آنان ساختمانهای اهل حرفه و صنایع را به زور میگیرند و هیچ بهایی برای آن پرداخت نمیکنند. آنان برای صنعت هیچ ارزش قائل نیستند و تنها هدفشان آن است که اموال مردم را از دستشان بیرونبکشند و در نتیجه هیچ توجهی به قومی که مغلوب ندارند .سپس آنان را در خودشان رها میکنند تا در آشوب و هرج و مرج باشند.ابن خلدون مورخ بزرگ عرب و جامعه شناس مشهور درباره کتاب سوزی ایرانیان توسط مسلمانانچنین میگویدایرانیان به سبب عظمت کشورشان که کوله بار چندین قرن تسط بر جهان را در بر داشتند و تمدنی کهن را در خود جای داده بودند و به سبب استمرار پادشاهی شان علوم عقلی نزدشان بسیار بزرگ و دامنه اش گسترده بود در زمانی که ایران فتح شد کتابهای بسیاری از کتابخانه ها بدست آمد .در نتیجه سعد ابی وقاص به عمر ابن خطاب نامه نوشت تا درباره کتابها تصمیم گرفته شود که در اختیار مسلمان قرار گیرد .عمر پاسخ داد که همه کتابها را در آب بریزید و یا آنکه آتش بزنید . زیرا اگر چیزهایی در آنها باشد که برای راهنمایی و هدایت انسانها باشد - ما را الله هدایت کرده است و نیازی به آنان نیست .اگر هم گمراهی باشد که الله ما را از اینها نجات بدهد پس به دستور عمر همه کتابها نابودگشت و هیچ برای ایرانیان باقی نماند .برادر سعد که این امر برایش ممکن نبود و دید که او باید در جنگ باشد و برادرش در نعمتهای ایران قوطه ور اینگونه او را ملامت میکند .ما جنگیدیم تا الله پیروزی فرستاد - ولی سعد در دروازه قادسیه نشست - ما در حالی برگشتیم که زنهای بسیاری بی شوهر شدند ولی زنان سعد شوهر داشتند .اولین امیرالمومنین عربها شخصی به نام عبدالله جحش بود است که به گفته مسعودی پیامبردر سال دوم هجرت دستور شبیخون زدن به کاروان قریش را به او میدهد . لذا به همین دلیل بهامیرالمومنین مشهور میگردد . ( التنبیه الشراف 219 )ابن خلدون می نویسد که بعد از عبدالله جحش - سعد ابی وقاص که در نبرد خونین قادسیه پیروز بیرون آمده بود به امیرالمومنین مشهور میگردد .تاراج اموال ایران در بین افراد مدینهعمر پس از فتوحات گسترده مسلمانان دست به ساخت مکانی به نام بیت المال در مدینه زد تا غنائم جنگی بدست آمده را گرد هم آورد .سپس از مسلمانان مدینه آمارگیری کرد و نامشان را در دفتری به نام ( دیوان عطاء) ثبت کرد .نخست از یاران نزدیک پیامبر آغاز کرد . سپس علی و پسرانش و در آخر برای سربازان شرکت کننده در جنگ بدر نفری 5000 درهم - برای جنگهای بعد از بدرتا صلح حدیبیه نفری 4000درهم - برای کسانی که درسالهای 7-12 جنگیده بودند نفری 3000 درهم - برای کسانیکه بعد از سال 16 هجری جنگیده بودند نفری 2000درهم تائین نمود .وی برای پسران امام علی که به سن بلوغ هم نرسیده بودند نفری 5000 درهم تائین کرد . برایعمار یاسر 6000 درهم - برای سلمان فارسی 4000 درهم - برای هرکدام از همسران پیامبر 1000 درهم - برای عایشه همسر محبوب پیامبر 12000 درهم - برای زنان بی نکاحی پیامبرنفری 6000 درهم - برای زنان مدینه نفری 200 تا 500 درهم .ترور عمرابن خطاب توسط ایرانیان دربندعمر در بامداد روز 27 ذوالحجه 23 هجری در محراب مسجد پیامبر مورد حمله یک ایرانی زرتشتی اسیر شده قرار گرفت .او فیروز نهاودنی نام داشت که ابولولو خطابش میکردند و هیچگاه مسلمان نشد و برده رابه مسلمان شده ترجیح میداد .او برده مغیره ابن شعبه بود .وی چندین ضربه به عمر زد و 12 تن از همراهان وی را زخمی نمود که بعدها 6 تن آنان مردندو 6 تن دیگر زنده ماندند و آن زمان که دستگیر شد خود را بکشتچند روز بعد از جراحات عمر به هلاکت رسید .طبری مینویسد عمر اجازه نداده بود که هیچ ایرانی اسیر شده ای وارد مدینه شود . لیکن مغیره ابن شعبه به دلیل آنکه فیروز نهاوندی به نجاری و آهنگری و نقاشی آشنا بوده عمر اقامت او در مدینه را پذیرفته بود بعدها شخص شد که هرمزان و چند نفردیگر که امان یافته بودند در مدینه زندگی کنند در ترورعمر دست داشته اندطبری می نویسد .بعد از مرگ عمر- عثمان به خلافت رسید .در سال 24 هجری چندین عصیان در ایران بر ضد عربها صورت گرفت و مردم در تلاش برای مبارزهبودند . همدان و آذربایجان دوبار به دلیل تاخیر در پرداخت باج به عربان مورده حمله مسلمانانقرار گرفت .( در سالهای 24-26 )بعد از این حملات آذربایجان قراردادی را متعهد شد تا در صورت آنکه مردم آزاد باشند دین خودشان را ادامه دهند و به آتشکده های آنان تعرض نشود سالیانه مبلغ 800 هزار درهم پرداختکند . ( طبری ) ولی با کشته شدن عمر مردم آذربایجان شورش نمودند و از پرداخت خراج خودداری کردند . لیکن لشگری بزرگ راهی آذربایجان شد و شهر و روستاهها ویران گشت و قرارداد سخت تر منعقد گشتنبرد خونین استخر و گور و سیستان و بلوچستاندر سال 24 ابوموسا اشعری روانه پارس شد .ولی مقاومتی گروهی از مردم بر ضد آنان آغاز شده بود . در سال 28 او از ریاست بصره خلع شد و جوانی به نام عبدالله جایگزین وی شد . او بی درنگ راهی خوزستان شد . زیرا خوزستانی چندین بار شوریده بود و او برای آرام کردن آنان روانه آنجا شده بود . در همین زمان او فردی به نام عبیدالله ابن معمر را مامور لشگری کشی به استخر و گور کرد. نیروهای ایرانی مبارزه در مقابل آنان ایستادگی کردند و سپاه عرب را در رامگردشکست داد و عبیدالله را به قتل رساند .بعد از وی خود عبدالله عامر با سپاهی راهی استخر شد . از آنجا که نیروهای نظامی شهر با یکدیگر متحد شده بودند عامر نتوانست آنان را شکست دهد . و مجبور به عقب نشینی به گور کند .مردمان گور درصدد مبارزه بر آمدن و بیش از یکسال به طور مداوم استخر و گور در حال جنگ و جدل پراکنده بود .ولی عربهای میدانستند که استخر شهر سلطنتی ایران بوده و زمانی مقدس و دارای اشیایارزشمندی است به همین دلیل دست از آن برنداشتند و ادامه دادند . سرانجام در سال 29 ابتدا گور از پای در آمد و به کلی منهدم گشت و بعد از آن استخرو سکنه آن به کشتار شدند.بلاذری مینویسد : پس ازفتح استخر همه مردمان شهر از لب تیغ گذشتند . کسی جان سالم بدر نبرد .بلاذری میگوید : عامر سوگند یادکرده بود بعد از اینهمه مدت مقابله ایرانیان استخر در برابرلشگر اسلام پس از فتح آنان - آنقدر از مردم آنجا خواهم کشت که جوی خون سرازیر شود . بلاذری کشته شدگان ایرانی را درگور حدود 40 هزار تن تخمین زد . او خبر از قتل عام بیش از 100 هزار تن ایرانی در استخر توسط عبدالله عامر خبر میدهد . اوانتقامی دهشتناک وبیسابقه گرفته بود .عامر بعد از پارس راهی کرمان شد . زیرا خبر از مکان یزذگرد یافته بود .او لشگری به فرماندهیمجاشع را راهی آنجا کرد بلاذری مینویسد : پس ازکشتار مردم کرمان وجیرفت و سیرجان که دربرابر عربها ایستادگی کرده بودند عده ای کثیراز ایرانیان از منطقه نقل مکان کردند و راهیسیستان شدند .در سال 30 ربیع ابن زیادحارثی با لشگری راهی سیستان شد .دهها و روستاهای سیستان یکی پس از دیگری با مقاومت مردم از پای در آمد و آمار کشتگانبسیار گشت . در جاهایی ازسیستان شهر ها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدندو تسلیم شدند .بلاذری از کشتار سیستان چنین حکایت میکند .ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بودبعد از فتح سیستان قبلاز آنکه مرزبان آن شهررا به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی راتشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فراخواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزارجوان ایرانی را بههمراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان ازقرارداد سرباز زدند ودوباره لشگری راهی سیستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم اهدایی از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . درسال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام رابلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس - بادغیس - هرات- کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند .کشتار گرگان توسط سپاه امام حسن و امام حسینطبری می نویسد :" سعید ابن عاص" لشگری راهی گرگان نمود . مردم آنجا از راه صلح آمدند . سپس 100 هزار درهم خراج و گاه 200 هزار درهم خراج به اعراب میدادند .لیکن قرارداد از طرف ایرانیان برهم خورد و آنان از دادن خراج به مدینه سرباز زدند وکافر شدند . یکی ازشهرهای کرانه جنوب شرقی دریای خزر شهر "تمیشه"بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . "سعید عاص"شهر را محاصره کرد وآنگاه که آذوقه شهر به اتمام رسید مردم ازگرسنگی زنهار ( امان )خواستند .به آن شرط که سپاه "سعیدابن عاص" مردمان شهر را نکشد . لیکن بعد از عقدقرار داد سعید تمام مردمان شهر را به جز یک نفر را در دره ای گرد آورد و تمام افراد شهر را از لب تیغ گذراند .در این کشتار عبدالله پسر عمر - عبدالله پسر عباس- عبدالله پسر زیبر - حسن ابن علی ( امام حسن ) - حسین ابن علی ( امام حسین ) در راس لشگر اسلام قرار داشتند . ( تاریخ طبری )کشته شدن عثمان و تاخیر 6 ساله فتوحات اسلام در ایرانعثمان در روز 18 ذوالحجه سال 35 هجری به دست یک گروه 2000 نفری از ناراضیان جهادگر اسلامی که بر ضد او شوریده بودند به هلاکت رسید .که به گفته تاریخ نویسان عرب جسدش 3 روز در کوچه ها رها شده بود و کسی حق برداشتن جسدش را نداشته است . ولی در نهایت با پادرمیانی امام علی شبانه جسد را برداشتند - ولی شورشیان جنازه اش را سنگباران نمودند و اجازه دفن او را در گورستان مسلمانان ندادند و او را در گورستان "حش کوکب"یهودیان دفن کردند . بعداز وی امام علی به خلافت رسید . با روی کارآمدن وی شورش "طلحه و زبیر" بر ضد او صورت گرفت که در سال 36 هجری به جنگهای خونین "جمل" انجامید . سپس معاویه بر ضد علی شورید و به جنگ کشتارگرانه "صفین" و "حکمیت" انجامید . بعد از او خوارج علیه علی شوریدند .بلاذری مینوسید"اشعث ابن قیس" آذربایجان را فتح کرد و درب آن شهر را به روی سپاه اسلام گشود . در زمان عثمان وی والی آذربایجان شد و در زمان امام علی هم در سمت خود ابقا شد . او شماری زیادی از خانواده های عرب را روانه آذربایجان کرد تا در آنجا سکنی گزینند . عشایر عرب از بصره و کوفه وشام راهی آذربایجان شدند . به گفته وی عده معدودی از عربان زمینهای عجمان را خریدند . لیکن اکثر عربان برای مصادره کردن زمینهای مجوسان با یکدیگر مسابقه نمودند - یعنی هر گروهی هرچه میتوانست مصادره میکرد . بدین صورت اموال و زمینهای ایرانیان یکی پس از دیگری به تاراج گذاشته شد و امام علی خلیفه وقت با آن مخالفتی ننمود .قیام مردم پارس در زمان امام علیدر سال 37 هجری "سهل ابن حنیف" که کارگزار علی بود با شورش ایرانیان از آن شهر بیرون رانده شد .سپس در کرمان و خوزستان شورشهای مشابهی صورت گرفت. به گفته طبری :ایرانیان با خوارج همکاری نمودند و بر ضد لشگریان امام علی کوشیدند . در سال 36 نیز کارگزان علی به کلی از خراسان بیرون رانده شده بودند . زیرا خراسان در کنترل ایرانیان باج گذار قرار داشت .به گفته طبری "ماهویه سوری" که شاهنشاه یزدگرد را کشته شده بود برای بستن قراردادی به کوفه به نزد علی رفت . امام علی به جهت خشنودیش از کارش وی را به ریاست شهر مرو گماشت و در نامه ای به ساکنان مروخواست تا همگان از وی اطاعت کنند . ولی بعدهاماهویه سوری از بیم کشته شدنش توسط مردم به نیشابور گریخت و درهمانجا درگذشت . زیرا درنزد ایرانیان آن زمان شاه از فر ایزدی بر خوردار بوده است و کشتن شاه گناهی نابخشودنی بهحساب می آمده است . ( طبری )بلاذری در این باره مینویسد : مردم شهر مرو کفر ورزیدند - به عبارتی از سلطه عربان خارج شدند . سپس دروازه های شهر نیشابور را بستند و سپاه اسلام را از انجا بیرون راندن و در نتیجه خراسان به کلی از زیر فتوحات اسلام خارج شد . امام علی که در آن زمان گرفتار جنگهای داخلی بود نتوانست خراسان را دوباره فتح کند . لیکن در سال 38 هجری پس از جنگهای حکمیت علی توانست " خواهرزاده جعده ابن هبیره مخزونی " را با سپاهی راهی خراسان نماید تاشورشیان را سرکوب نماید .ولی از آنجا که اکثر سپاه علی درگیر شورشهای خوزستان و پارس و کرمان بودند سپاه او نتوانست موفقیتی کسب کند . طبری اضافه میکند : "جعده" به ابرشهر ( نیشابور) رسید وایرانیان آنجا کافر شده بودند و از دادن خراج خودداری می نمودند .مردم نیشابور مقاومت کردند و سپاه علی بی نتیجه به کوفه بازگشت .طبری مینویسد : بعد از ناکام ماندن خراسان علی "خلید ابن قره یربوعی" را روانه خراسان نمود سپاه شهر ها را محاصره کرد و بعد از مدتی شهر به تسلیم گشوده شد وقرارداد باجگذاری بسته شد .بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و "امیر ابن احمر یشکری" که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباززدند .بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام مینمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند . او اضافه میکند :شهر زالک سیستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند . در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند . علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت .بلاذری یادآور میشود :راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد به طوری که به خود نام ( لصوص ) بهمعنای راهزنان داده بودند .امام علی "ربعی ابن کاس عنبری" را با 4000 تن روانه سیستان کرد . در این لشگر " حصین ابن ابی الحر عنبری " و " ثابت ابن ذی احره حمیری" حضور داشتندهنگامی که سپاه اسلام وارد سیستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند . در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند .فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید .طبري درباره بازگشتن عده زيادي از مردم از دين اسلام چنين ميگويدپس از فتوحات گسترده سپاه اسلام و کسب غنایم بسیار برای مردمان عرب عده زیادی از مسیحیان سواحل فارس کفر ورزیدند و گفتند خود مسلمانان با یکدیگر در اختلاف و جنگ هستند .دین ما حداقل باعث خونریزی و ایجاد ناامنی برای ملتهای دیگر نمی شود . پس اسلام را رهاکردند و مسیحی شدند .در شورشی که یکی از خوارج به نام " خریت ناجی " ( خوارج نهروان ) طراحی نموده بود - عده زیادی از ایرانیان در آن شرکت کرده بودند . گروه خریت ناجی در جنگی بین آنان و نیروهای علی مجبور به عقب نشینی به خوزستان شد مردم شهر که حاضر به پرداخت خراج نبودند به خوارج پیوستند .به گفته طبری " معقل ابن قیس ریاحی " به فرمان علی جهت سرکوب ایرانیان خوزی تبار وخوارجی راهی آنجا شدند . در نتیجه 70 تن از خوارج و 300 تن از ایرانیان کشته شدند .سپاه معقل نامه ای به علی نوشت و گفت رامهرمز را شکست دادیم و خوارج و ایرانیان کافر را مانند اقوام "عاد و ارم" نابودکردیم . سپس خریت ناجی به سواحل پارس فرار نمود. در آنجا عده از ایرانیان به او پیوستند و کفرورزیدند . ولی امام علی فرمان کشتار آنان را دادو لشگری بزرگی راهی سواحل شد و در نهایت همگان نابود شدند .سپس یکی از خوارج به نام "ابومریم سعدی" که ازشخصیتهای اصلی فتوحاتایران بود در کردستان قیام کرد وی با گروهی 400نفری که 4 نفر آنان عرب بودند و بقیه آنان ایرانی راهی مدائن شدند .مدائن را آنان فتح کردند و راهی کوفه شدند .امام علی لشگری 700 نفری را با فرماندهی " شریح ابن هانی" جهت سرکوب آنان بسیج کرد لیکن خوارج که ایرانیان آن را تشکیل میدادند پیروز شدند و شایع شد که شریح کشته شده است .سپس امام علی خود راسا از کوفه راهی جنگ با ایرانیان خوارجی شد . اوضمنا لشگری را بافرماندهی "جاریه ابن قدامه" راهی مبارزه با آنان کرد . طبری مینوسید : ابومریم و یارانش کشتهشدند و اثری از آنان نماندطبری مینوسید : چونکه شورش ها در زمان خلافت علی در ایران بسیار شده بود در سال 39 هجری "زیاد ابن سمیه" که در بصره به جای عبدالله عباس نشسته بود به فرمان علی جهتسرکوب شورشیان راهی خوزستان و پارس شدطبری میگوید :(( مردم را لگد کوب کردند و از ایشان خراج گرفتند .)) در اثر سرکوب شورشیان پارس به دست "زیاد" امام علی حاکمیت پارس را طی نامه ای به وی داد . طبری شورش در ایران در زمان علی را بیشتر از هر زمان میداندبلاذری در باره نحوه برخورد با اسیران ایرانی مینوسیدبعد از امام علی معاویه روی کار آمد و سرکوب و فتوحات ادامه داشت .او می نویسد در یکی از جنگها در نواحی خوارزم عربان شمار بسیار زیادی اسیر گرفتند .زمستان و سرما بود . در راه بازگشت رختهای ایرانیان از آنان گرفته و کنده شد .عده کثیریاز اسیران از سرما و یخ تلف شدند . پس از تمام فتوحات تنها گیلان و مازندران که طبرستان نامیده میشد در زمان معاویه تن به باجگذاری نداد و شورشی شدند و کفر می وزریدند .بلاذری درباره آنان میگوید : "جمیع اهل طبرستان حرب بودند" . در یکی از لشگر کشی اعراب مسلمان به طبرستان به رهبری "هبیره شیبانی" 10 هزار جنگجوی مسلمان راهی آنجا شدند . ولی دیلمان راه را در نواحی کوهستانی بر روی لشگر اسلام بست . جنگ درگرفت و 10هزار نفر لشگریان اسلام کشته شدند به صورتی که حتی یک نفر هم نتوانست به کوفه و شام برگردد .تاریخ نویسان عرب از این واقعه به عنوان یکی از فجیع ترین جنگهای اسلام نام میبردند و مینویسند :مسلمانان کثیری در نبرد با مردمان طبرستان به شهادت رسیدند .پس از معاویه در نیمه سال 60 هجری پسرش یزید به خلافت رسید . سپس جنگ های کربلا و کشته شدند امام حسین و یارانش . سپس عبدالله زیبر در مکه بر ضد یزید شورید و رسما به خلافت مکه رسید .سال 63 هجری سال مرگ یزید نیز بود .در سال 78 هجری که "عبدالملک" اختیار مطلق در امور ایران و عراق را به "حجاج ابن یوسف ثقفی" داد . وی "عبیدالله ابن ابی بکره" را به حاکمیت سیستان گذاشت و "مهلب ابی صفره" را به حاکمیت خراسان گماشت . "عبیدالله به دستور "حلاج" به کابلستان لشگر کشید ولی کابلشاه او را در دره های قندهار به دام انداخت و محاصره نمود کابلشاه از او درخواست 500 هزار درهم خسارت جنگی برای شروع کننده جنگ نمود و همچنین تعهد دهند دیگر به ملک آنان تجاوز نکنند . لیکن سپاه عرب نپذیرفت و جنگ آغاز شد .اکثر سپاه اسلام کشته شدند و خود عبیدالله مجبور به فرار شد که در راه بیابان از پای در آمد و همگان کشته شدند .حجاج برای جبران این فاجعه برای سپاه خدا مجبور به لشگر کشی بزرگی با 40 هزار تن از شیعیان کوفه و بصره شد . فرمانده این لشگر "عبدالرحمان پسر محمدابن اشعث" بود . او باسپاهش وارد کابلستان شد و پس از فتوحاتی از در صلح با آنان در آمد و به گفتگو پرداخت . لیکنحجاج از این کار او به خشم آمد و او را سرزنش نمود . سپس جنگی میان هردو درگرفت که در حدود 3 سال در عراق به طول انجامید . و هزاران کشته برجای گذاشت . سرانجام "عبدالرحمان" شکست خورد و به کابلستان فرار کرد .کابلشاه وی را گرفت و تسلیم حجاج نمود و پاداش1میلیون درهمی دریافت کرد و همیچنین حجاج متعهد شد که سپاه اسلام وارد کابلستان نشود و باعث کشته شدن افراد آنجا نگردد .سپس حجاج بنای امپراتوری عرب را که به نام خدا و دین اسلام به دست آمده بود پایه گذاشت ومرزهای این امپراتوری را سامان داد . او سیستم مالیاتی کشورش را که از ایرانیان گرفته میشد را مرتب نمود . بیت المال را که از غنایم جنگی ایرانیان به دست آمده بود را بین عربها تقسیمکرد . حجاج در سال 78 هجری سیستم اداری کشور را به گفته بلاذری از زرتشتیان پارسی گرفت و در آنجا اجرا کرد .تاریخ بخارا در مورد رفتار مسلمانان با ایرانیان اینگونه می نویسدبیکند شهری بود از سغد . سغد مرکز تجاری بین المللی در شرق ایران در زمان ساسانیان بود وشهری بسیار زیبا و ثروتمند . "اندربیکند" مردی بود که وی را دو دختر با جمال ( زیبا ) داشت . "ورقا ابن نصر " فرمانده سپاه اسلام هر دو دختر را از خانه بیرون کشید .مرد ایرانی گفت : در میان این شهر بزرگ چرا دختران مرا میبری ؟ ورقا پاسخی نداد . مرد بجست و کاردی بر وی بزد . ورقا زخمی شد ولی کشته نشد .چون خبر به قتیبه رسید . گفته شد که همه شهر "حرب" هستند . در نتیجه شهر به کلی منهدم گشت .مردان قادر به جنگ قتل عام گشتند و اموال شهر به تصرف در آمد . سپس کشتار سمرقند و خوارزم شد. بعد از آن گرگان بهمحاصره "یزید مهلب" در آمد .طبری مینویسد او باالله پیمان بست که به مناسبت این مبارزه طولانی ایرانیان طبرستان با اسلام و کشتن عده زیادی از مسلمانان در آنجا آنقدر از مردمان آنها خواهد کشت که خونشان به جریانبیافتد و آسیاب ها بگردش درافتد و با خون آنها گندم و نان بپزند .محاصره بعد از 7 ماه به پایان رسید . یزید مهلب 1000 نفر را در دره ای برد و همگان را قتل عامنمود .ولی خونشان به جریان نیافتاد . لیکن دستور داد آب را به خونها ببندند تا جریان بیافتدگزارش این نبرد حاکی از آن است که 14000 هزار ترک در شبه جزیره و 40000 تن ایرانی در نبرد گرگان کشته شدند و هزاران اسیر بدست آمد و 30 میلیون درهم غنائم بدست آمد . که یک پنجم آن به مبلغ 6 میلیون درهم راهی دمشق شد . بدین ترتیب آخرین منطقه از ایران ( طبرستان ) به زیر یوق سپاه مسلمان عرب در آمد ............. ......... ......... ......... ...گردآوری از ارشام پارسیبرگرفته از پایگاه تاریخ و فرهنگ ایرانباز نبشته شده از پایگاه جهانگردی ایران گروه یاهو

برتریهای درفش کاویانی

برتریهای درفش کاویان:

این پرچم از دل توده های مردم بیرون آمده و از یک پیش بند چرمی آهنگری دلاورکه برای در هم کوبیدن بیدادگران به پا خواست فراهم آمده
این پرچم مردمی است وبه دست مردم ساده کوچه وخیابان درست شده ونه به دست حاکمان
این پرچم کهن ترین پرچم جهان میباشد
درفش کاویانی چگونه بر پا شد؟
فردوسی توسی میگوید:
پس از آنکه کاوه آهنگر در درگاه ضحاک ماردوش بر بزرگان بیخرد پیرامون ضحاک میتازد ونامه ای که آنها برای این خوانخوار دستینه(امضا) کرده واو را مردی نیکوکار ونیک سرشت ومردمدار شناسانده بودند از هم میدرد همراه فرزندش از بارگاه ضحاک بیرون میرود وبه میان توده های به خشم آمده مردم میدود وبا پاره کردن پیش بند چرمین خود و بر نیزه کردن آن پیکاری سهمگین ودشمن کوب را پی میریزد.
کاوه به سوی فریدون میشتابد وبه یاری مردم او را پادشاه ایران زمین میخوانند.
از این رو فریدون با رایزنی مردم درفش کاویانی را که به جنبش درآورنده مردم پرخروش بود را غوطه ور زر وسیم وگوهر تابناک میکند
از آن پس هر پادشاهی که به تخت مینشیند وتاج شاهی بر سر مینهد بر آن سوگند یاد میکند وبر آن گوهری میافشاند
تاریخ نویسان درباره درفش کاویانی چه مینویسند؟
تاریخ تبری آن را از پوست شیر دانسته وآراسته به زیب وزیور
مسعودی در مروج الذهب آن را از پوست پلنگ دانسته که بر چوبهای بلند می آویختند
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه مینویسد که کاوه به پیکار ضحاک به پا خواست وپوستی را که گروهی آن را از خرس وگروهی ودسته ای از پوست شیر میدانند بر نیزه کرد.آنگاه آنرا درفش کابیان خواندند که پس از آن پی در پی به زر وزیور وگوهرهای ناب فراوان آراسته وپیراسته شد
استاد اسکارمن میگوید از سنجش تخته سنگ کنده کاری شده پمپیی-سکه های دودمان فرته کاره و شاهنامه فردوسی چنین بر می آید درفش کاویانی تکه چرمی چهار گوش بر بالای نیزه ای آویخته ونوک نیزه که از پشت آن به سوی بالا نمودار بوده است. روی این چرم آراسته به پرنیان و ابریشم وگوهرهای ناب ستاره ای میدرخشیده.این درفش چها پره داشته که در هسته آن دایره کوچکی دیده میشود ودر بالای آن نیز همین دایره به چشم میخورد.رشته های آویزان شده به بخش زیرین چرم چهار گوش به سه رنگ سرخ وزرد وبنفش آراسته بودند
از آن پس این درفش در نبردهای ارتش ایران نیرو دهنده به سربازان ودلاوران ما بود.سرنوشت ایرانیان در هرجنگی وابسته به درفش کاویانی بوده.به گونه ای که اگر از دست می افتاده یا سرنگون میشد شکست بی چون وچرا بود.
از این رو همیشه سرداران سپاه وبه ویژه نخست فرمانده که سپهسالار نام داشت آن را بر دوش میگرفت وپیشاپیش ارتش پیش میرفت.
بلعمی) ترجمه تاریخ تبری-رویه 29 و30)مینویسد:
فریدون هر جا میرفت وجنگ میکرد این علم را پیش روی خود میداشت وپیروز میشد.
در جنگها همیشه دشمنان کوشش میکردند تادرفش کاویانی را به چنگ آورند ویا سرنگون کنند تا بتوانند ایرانیان را شکست دهند.
در جنگها برگزیده ترین ودلیر ترین سربازان همچون نگینی دور وبر وپیرامون سپهسالارارتش را برای نگهبانی از درفش کاویانی چنبر میزدند واز آن پاسداری میکردند
سرنگونی درفش کاویانی به دست تازیان:
درفش کاویان که نماد فر وشکوه وسربلندی وبزرگی ایران بود بدبختانه درهزار چهارصد سال پیش در تازش تازیان(اعراب ( به ایران از دست رستم فرخزاد سپهسالار ارتش ایران به زمین افتاد ودیگر برافراشته نشد
درباره سرنگونی درفش کاویانی بلعمی(ترجمه تاریخ تبری رویه 30) مینویسد:چون مسلمانان خزینه ملوک عجم غارت کردند آن درفش پیش عمربن خطاب بماند.پس بفرمود آن گوهرها بگشادند وآن پوست بسوختند
تبری در تاریخ تبری رویه 1600 تا 1603 پوشینه چهارم مینویسد که در جنگ قادسیه عمربن خطاب درفش کاویانی رااز ایرانیان به پرده (تاراج) گرفت ودیگر تازیان آنرا به سی هزار درهم خریدند تا پاره پاره کنندوبه فروش برسانند .

هم میهن پارسی بگو

زبان ‌شناسی مردمی باژگونه !! هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین ما ایرانیان چون در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم : حمام! چون گل ‌سرخ از شن ‌زار‌های سوزان عربستان سرزده به آن می‌ گوئیم : گل محمدی! چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای « زاد روزت خجسته باد » می‌گوئیم : « تولدت مبارک ». به خجسته می گوئیم : میمون اگر دانش و « فضل » بیشتری بکار بندیم می ‌گوئیم : تولدت میمون و مبارک! چون نمی ‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم : انشاا... چون نمی‌ توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم : بارک‌ا... چون نمی ‌توانیم بگوئیم به نام و یاری ایزد، می‌گوییم: ماشاا... و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی ‌چیزان، تنُک‌ ‌مایه‌گان، می‌گوئیم : مستضعفان، فقرا، مساکین! به خانه می ‌گوییم : مسکن به داروی درد می‌ گوییم : مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ ای برسیم : « در ایران، مسکن خیلی گران است » نمی‌دانیم « دارو » گران است یا « خانه »؟ یا هر دو!؟ به آرامش می ‌گوییم : تسکین، سکون به ایراندخت هم می‌ گوییم سکینه! به شهر هم می ‌گوییم مدینه تا « قافیه » تنگ نیاید! ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم به جای درازا می گوییم : طول به جای پهنا می ‌گوییم : عرض به ژرفا می ‌گوییم : عمق به بلندا می‌ گوییم : ارتفاع به سرنوشت می‌ گوییم : تقدیر به سرگذشت می ‌گوییم : تاریخ به خانه و سرای می‌ گوییم : منزل و مأوا و مسکن به ایرانیان کهن می گوییم : پارس به عوعوی سگان هم می گوییم : پارس! به پارس‌ها می‌گوییم : عجم! به عجم (لال) می گوییم : گبر و به گبر هم می گوییم : جبر! (که قافیه به‌هم نریزد!) چون میهن ما خاور ندارد، به خاور می‌ گوییم : مشرق و شرق! به باختر می ‌گوییم : مغرب و غرب و کسی نمی‌ داند که شمال و جنوب و قطب در زبان پارسی چه بوده است! چون « ت » در زبان فارسی کمیاب و بسیار گران بها است ( و گاهی هم کوپنی می‌‌شود! ) تهران را می نویسیم طهران استوره را می نویسیم اسطوره توس را طوس تهماسپ را طهماسب تنبور را می نویسیم طنبور( شاید نوایش خوشتر گردد! ) همسر،زن، خانم و بانو را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، یا بهتر از همه‌ی اینها : آقامصطفی! چون گالی ( قالی ) را برای نخستین بار بیابان گردان عربستان بافتند ( یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند! ) آن را فرش، می نامیم! و آسمان را عرش می‌ نامیم!... به قلم : مانی و تالار گفتگوی پارسیان www.amordad.net

پیشینه اریایی ایرانیان

ایرانیان همواره در طول تاریخ به آریایی بودن خود افتخار کرده و آن را نشان یکپارچگی ملت خود دانسته اند امروز که مانند بسیاری دیگر از برگهای زرین تاریخ این گرایش به کیش آریایی در میان جوانان این آب و خاک گسترش یافته اقدامات فراوانی بر علیه این همبستگی ملی و تاریخی و هویتی ایرانیان ایجاد صوذت پذیرفته آفرینش شخصیت کمدی هخا ( اهورا خالقی یزدی ) و در پی آن رویایی و روانی نشان دادن ملی گرایان از یکسو و بسیار وحشتناکتر از آن متاسفانه چند صباحی است از گوشه و کنار صحبت از غیر آریایی بودن عده ای از ایرانیان می شود از جمله عنوان می شود اقوام آذری و کرد و لر و بلوچ و ... بازمانده ی تیره های غیر آریایی ترک و آسیای جنوبی و ... می باشند وب سایتهای بسیاری در این راستا تاسیس شده و مطالب فراوانی نقل شده مثلا با نسبت دادن آذری ها و یا دیگر اقوامی که به زبان غیر فارسی تکلم می کنند به ترکها و دیگر اقوام غیر آریایی و ما در دیدی گسترده تر بازتاب این توطئه کثیف را در هرج و مرج و تظاهرات گسترده چندی پیش در آذربایجان پس از به تصویر کشیدن آن کاریکاتور شوم همه شاهد بودیم نمی دانم در پشت این جریان مافیای جهان خوار یهود قرار گرفته که سایه سنگینش را امروز بر رسانه های جهان , هالیوود و بسیاری ابزار قدرت می بینیم که می خواهند اثرات زخم هیتلری خود را با در هم شکنی کامل تیره آریایی التیام بخشند یا این کثیفترین پنجه های تاریخ بشر چنگالهای استعمار پیر بریتانیای کبیر ( بخوانید بریتانیای کثیف ) است که می خواهند همان ضرب المثل معروف تفرقه بیانداز و حکومت کن ( بخوانید تفرقه انداز و هر چه می خواهی بکن ) را به ما یاد آور شود یا عده ای از هموطنان خودمانند که ملی گرایی جوانان امروز را چون بلدوزری می بینند که جاده ی رسیدن به اهداف آنان را در جهت معکوس خرد کرده و در هم می کوبد یا تلفیقی از همه یا دسته ای از اینها و در نهایت همین چند روز پیش بود که در شبکه یک سیما در جریان پخش سریال [B]<<<<<< مدار صفر درجه >>>>>> جمله ای نظرم را به خود جلب کرد در این سریال شهاب حسینی که نقش یک جوان ایرانی را بازی می کند چنین عنوان کرد آریایی بودن ایرانی ها به علت وجود اقوام گوناگون لر و بلوچ و آذری و کرد و ... ((( افسانه ای ))) بیش نیست دیگر طاقت نیاوردم پس از شنیدن این جمله بود که برخاستم و شروع به تحقیق درباره این مطلب کرده و سرانجام توانستم پاسخهایی دندان شکن به این یاوه گویی های کودکانه یافته و پوچ بودن این گفتار را به اثبات برسانم این نتیجه تحقیق من در این باره است که از نظرتان می گذرد همه مردم فلات ايران، از يك ريشه اند‎ دكتر مازيار اشرفيان بناب، عضو هيات علمي پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي كشور كه دانش‌آموخته دكتري پزشكي دانشگاه علوم پزشكي تهران و كارشناسي ارشد باستان شناسي از دانشگاه «منچستر » بوده و در حال حاضر مشغول گذراندن ماه‌هاي آخر مقطع دكتري تخصصي رشته ژنتيك پزشكي و جمعيتي در دانشگاه «كمبريج» انگلستان است در گفت‌و‌گو با خبرنگار «پژوهشي» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا ) خاطرنشان كرد: موضوع تحقيق و مطالعه من در مقطع دكتري مطالعه ژنتيكي اقوام ايراني و بررسي ارتباطات تاريخي و ژنتيكي تمام اقوام ساكن در فلات ايران بوده است. در اين مطالعه كه با كمك و نظارت گروهي از برجسته ترين محققان ژنتيك تكاملي و جمعيتي انجام شده، نمونه‌اي از افراد داوطلب وابسته به تمام گروه‌هاي اجتماعي و قومي ايران مورد مطالعه قرار گرفته‌اند كه نتايج حاصله بسيار جالب توجه و تعمق مي‌باشد. به گفته وي، مطالعه DNA ميتوكندريال نشان مي‌دهد كه ريشه‏ي مشترك مادري تمام اقوام ايراني ساكن در فلات ايران، به زماني بسيار عقب بر مي‌گردد. بدين ترتيب كه اگر تمامي اختلاط ها و شاخص هاي ژنتيكي مربوط به ساير مناطق جغرافيايي و قومي را از محتواي ژنتيكي نمونه‌هاي مدرن ايراني حذف كرده و به كناري بگذاريم، اخيرترين جد مشترك مادري ما (Most Recent common ancestor- MRCA)، زماني حدود 10 هزار و 500 تا 11 هزار سال قبل در فلات ايران مي‌زيسته است. وي افزود: نزديكي ژنتيكي ميان اقوام ساكن در فلات ايران و از سوي ديگر خاص بودن اين محتوي ژنتيكي در فلات ايران، به قدري ملموس و غير قابل انكار است كه حتي كار برد واژه‎ي اقوام را در مورد جمعيت ساكن در فلات ايران با شك و ترديد روبرو مي‌كند. به اين معني كه آنچه باعث تمايز ژنتيكي گروه‌هاي انساني مي شود تا بتوان آن‌ها را به صورت اقوام تمايز يافته در زمان و مكاني خاص تصور كرد. ابدا در محتواي ژنتيكي ايرانيان اعم از فارس ]شيرازي، اصفهاني، خراساني[ و آذري و لر و بلوچ و تركمن و .... ديده نمي‌شود. دكتر اشرفيان بناب خاطرنشان كرد: براساس يافته هاي محققان انسان شناسي، فلات ايران اولين و مهم‏ترين گذرگاه انسان مدرن در مسير مهاجرت به سرزمين‌هاي ناشناخته و جهت دست‏يابي به منابع جديد بوده است. بدين ترتيب تصور عمومي در مجامع علمي بر اين است كه اولين حضور و استقرار انسان مدرن در فلات ايران چيزي در حدود 60 تا 70 هزار سال قبل بوده است كه شواهد و يافته هاي سطحي از محوطه هاي پيش از تاريخ نيز بر همين امر دلالت مي‌كنند. بدين ترتيب، انسان مدرن در سرتاسر فلات ايران استقرار و اسكان داشته و پس از طي چند ده هزار سال با پيدايش كشاورزي در حدود 10، 11 هزار سال قبل در منطقه هلال بارور كه بخش‌هايي از غرب فلات ايران را نيز شامل مي شود و سپس اهلي كردن حيواناتي مانند برخي احشام نقش عمده‌اي در پيدايش اولين فرهنگ هاي يكجانشيني و تمدن هاي اوليه جهاني ايفا كرده است. وي تصريح كرد: بر اساس منابع تاريخي و باستان شناسي و زبان شناسي موجود، تصور كلي بر اين است كه آريايي ها پس از استقرار سه گروه مهم آن‌ها در فلات ايران (فارس ها در مركز و جنوب، پارت‏ها در شمال شرق و مادها در غرب و شمال غرب)، بخشي از اين اقوام به سمت شبه قاره هند و بخش ديگر به سمت اروپا مهاجرت كرده و اقوام مدرن هندو ـ اروپائي را پديد آورده‏اند. وي با اشاره به اين كه تاريخ مدون دقيق و قابل اعتمادي در خصوص اين وقايع جمعيتي در دست نيست، گفت: دانشمندان در دهه‌هاي اخير براي مطالعه علمي سرگذشت انسان به مطالعات زبان شناسي و ژنتيكي روي آورده‌اند. با توجه به اين كه زبان به سرعت و طي گذشت حتي چند نسل مي‌تواند به شدت دچار تغيير محتوايي و شكلي شود، امروزه مستندترين و قابل اعتماد ترين يافته‌هاي انسان شناسي، در كنار يافته ها و شواهد فسيلي، يافته هاي ژنتيكي مي‌باشند. در مطالعات ژنتيكي جمعيتي مطالعه DNA ميتوكندريال كه فقط از مادر به فرزندان منتقل مي‌شود، مي تواند تاريخ و گذشته نسل‌هاي مادري را نمايان كند و هم‏چنين مطالعه‏ي بخش فاقد نوتركيبي كروموزوم Y كه از پدر به فرزندان مذكر منتقل مي‌شود مي‌تواند تصوير روشني از گذشته و تاريخ پدري اقوام در طي نسل هاي متمادي در اختيار دانشمندان قرار دهند. دكتر اشرفيان بناب، در ادامه خاطرنشان كرد: يكي از يافته هاي جالب توجه در مطالعه اخير اين است كه گروه‌هاي غير فارسي زبان به ويژه جمعيت آذري زبان ساكن در فلات ايران ريشه ژنتيكي مشتركي با اقوام ترك زبان ساكن در كشور تركيه و اروپاي شرقي ندارند و بر‏عكس، شاخص تمايز ژنتيكي آن‌ها با ساير گروههاي ساكن در فلات ايران به ويژه فارسي زبانان نزديك به صفر است كه نشانگر ريشه ژنتيكي مشترك آن‌ها در اعماق تاريخ اين مرز و بوم است... وي در گفت‌و‌گو با ايسنا تصريح كرد: اين در حالي است كه در بيشتر منابع جمعيتي و زبان شناسي ايرانيان را به دو گروه تقسيم مي‌كنند. يكي آن‌ها كه به زبان فارسي يا ساير زبآن‌هاي وابسته به گروه هندو-اروپايي مكالمه مي‌كنند، و تصور بر اين است كه از اعقاب اقوام آريائي هستند و ديگر، آن‌ها كه با زبآن‌هايي غيراز گروه هندو ـ اروپائي مكالمه مي‌كنند مانند گروه Altaic كه زبآن‌هايي مانند تركي و آذري و تركمن يا افشار را در بر مي‌گيرد و تصور مي‌رود اين گروه‌ها فاقد ريشه مشترك هند و اروپايي هستند؛ اما يافته هاي ژنتيكي اين بررسي همه دلالت بر اين دارند كه ساكنان فلات ايران در گذر تاريخ هر چند بسيار مورد هجوم و آسيب ساير اقوام قرار گرفته اند و گاه زبان و تكلم آن‌ها كمابيش تحت تاثير قرار گرفته است نه تنها هويت فرهنگي و تاريخي خود را حفظ كرده‌اند بلكه محتواي ژنتيكي خود را كه نشان از ريشه مشترك چندين هزار ساله آنان دارد را نيز مصون داشته اند. اشرفيان بناب همچنين گفت: نتايج اين مطالعه نشان داده است كه برخي از جمعيت هاي ايراني خصوصا هموطنان زرتشتي خصوصيات جمعيتي بسيار خاص و منحصر بفردي را نشان مي‌دهند. وي هم‏چنين تصريح كرد كه نتايج اين مطالعه در قالب چندين مقاله علمي تدوين و منتشر خواهد شد كه در حال حاضر اولين آن‌ها جهت نشر به يكي از مجلات علمي معتبر ژنتيك ارسال شده است. حال شما پاسخ دهید ترك‌هاي ايراني يا ايرانيان ترك‌زبان بار ديگر كساني در داخل و خارج ايران پيدا شده‌اند كه مي‌كوشند براي مردم آذربايجان هويت تازه‌اي بتراشند و تبار آنان را به تركان برسانند و در اين رابطه كتاب‌ها مي‌نويسند، روزنامه و مجله چاپ مي‌كنند، كنگره تشكيل مي‌دهند تا اين ادعاي دروغين را به كرسي بنشانند كه آذربايجاني‌ها «ترك»‌اند و زبان فارسي را شوونيست‌هاي تهران به آذربايجاني‌ها تحميل كرده‌اند و مي‌خواهند اين‌گونه القا كنند كه اين موضوع، در دهه‌هاي گذشته (دوران پهلوي) رخ داده است. 1ـ نه تنها آذربايجاني‌ها بلكه قفقازي‌ها و اناطولي‌ها نيز ترك نيستند و بازماندگان مادها يعني نخستين گروه آريايي مي‌باشند كه از كوه‌هاي قفقاز عبور كرده و به ايران وارد شده و شاهنشاهي ماد را بنيان گذاشته‌اند كه سپس پارسي‌ها جاشين آن شده‌اند و كوروش نخستين واضع حقوق بشر و بزرگترين پادشاه هخامنشي از اين دودمان بوده و تورات در تحليل و تجليل انديشه‌هاي او، مقام انبياي بني‌اسرائيل را بر او اعطا نموده است. 2ـ ترك‌ها در دشت‌هاي آسياي مركزي چوپان و چادرنشين بودند وهميشه مي‌كوشيدند بر زمين‌هاي آباد ايران زمين و مراتع و كشتزارهاي آن دست يابند و تاريخ اساطيري ايران و سپس سلاطين اشكاني و ساساني همه از جنگ‌هاي ايران و توران داستان‌ها دارد كه شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي از داستان ايرج و سلم و تور تا داستان‌هاي پهلواني همه از آن حكايت‌هاي زيبا و اشعار حماسي نغز و دلنشين دارد و پس از تازيان كه بر ايران مستولي شدند و كار عرب‌ها به جايي رسيد كه تاج كياني آرزو نمايند، ترك‌ها با خلفاي بغداد ساختند و هم پيمان شدند و بعدها تركان مغول و بازماندگان تيمور پس از ترك‌تازي‌ها و قتل و غارت‌ها با اين‌كه مي‌كوشند فرهنگ ايراني را از ميان بردارند خود تحت تاثير آن قرار گرفته و بهترين مروج و مشوق‌آيين و راه و رسم ايراني كشتند و خلافت عرب بغداد را از ميان برداشتند ولي نتوانسته بودند بر زبان و فرهنگ ايراني مستولي شوند تا اين‌كه به دوران صفويان گاه و بيگاه بخش‌هايي از غرب و شمال ايران ـ در يد تصرف عثمانيان قرار مي‌گرفت و خود صفويان و قزلباش‌ها نيز به تركي سخن مي‌گفتند و همه اين‌ها در زبان آذربايجاني‌ها اثر گذاشت و اين نمي‌تواند دليل بر اين باشد كه آذربايجاني‌ها ترك زبان و يا ترك بوده‌اند كه داوري نابخردانه و نشان از بي‌اطلاعي يا غرض ورزي دارد. شگفتا، پيوندهاي تاريخي و فرهنگي چند هزار ساله را به طاق نسيان مي‌سپارند و نقشي را كه مردم اين بخش‌هاي ايران در برابر بيگانگان هم‌چون تركان و تازيان و روميان و روسيان و عثمانيان داشتند ناديده ميانگارند و به اعتبار اختلاف درلهجه و گويش تبليغ جدايي و نفاق افكني مي‌كنند و نمي‌دانند كه اين پيوندهاي تاريخي و فرهنگي نه چيزي است كه به اين گفتارها و سم پاشي‌ها متزلزل گردد. 3ـ در طول تاريخ خط و زبان مردم آذربايجان و اران در دو سوي ارس و از كوه‌هاي قفقاز تا كوه‌هاي كردستان يكي بوده و گفته مي‌شود كه زادگاه زرتشت پيامبر ايراني كنار رودخانه كور يا كوروش و يا در كنار درياچه چي چست (اروميه) بوده و شهر شيز و آتشكده آذرگشسب كه اينك آثار آن در جنوب شرقي آذربايجان تجلي مي‌نمايد، نشان ‌دهنده‌ي اين حقيقت است كه مردم اين منطقه ايراني و پيرو آيين « انديشه نيك و گفتار نيك و كردار نيك»، بوده‌اند نه ياساي چنگيزي يا راه و رسم تازي. در تمام اين دوران نه تنها گويش به پهلوي و فارسي بوده و شهرياران و فرمانروايان به پارسي سخن مي‌گفتند شعرا و نويسندگان به پارسي شعر مي‌سرودند و حتي در امپراتوري بزرگ عثماني نيز نامه‌ها و فرمان‌ها را به پارسي مي‌نوشتند كه موزه « توپ قاپي» مملو از اين آثار زيبا و شيوا به زبان پارسي بوده و سر در خانه‌ها نيز به كاشي‌هاي خط فارسي و شعر فارسي تزيين مي‌يافته و قونيه مركز عرفان و شعر سرايان پارسي‌گو چون مولانا جلال‌الدين بلخي بوده و در آران (گنجه و شيروان) نظامي و خاقاني اشعار و آثار فرهنگي خود را به پارسي سروده و نگاشته‌اند. هنگامي‌كه سلطان محمد معروف به فاتح در برابر كاخ سلاطين بيزانس در قسطنطنيه قرار گرفت چنين گفت: ديو نوبت مي‌زند، بر درگه افراسياب پرده‌داري مي‌كند در كاخ قيصر، عنكبوت و گفتن اين شعر از يك فاتح منتسب به تركان، از يك سو نشان‌دهنده تسلط او به ادبيات و فرهنگ فارسي مي‌باشد و از سوي ديگر، ژرفاي نفوذ فارسي در ميان عثمانيان است. زيرا اگر اطرافيان سلطان محمد نمي‌فهمند كه او چه مي‌گويد، هرگز به فارسي شعر نمي‌خواند. 4ـ دودمان پهلوي كه نويسندگان ايراني تبار ترك‌نما، از آنان به نام شوونيست‌هاي تهران ياد مي‌كنند، فقط از 1303 شمسي تا 1357 يعني نزديك به 55 سال در ايران فرمانروايي داشتند آيا قطران تبريزي و خاقاني شيرواني و نظامي گنجوي و اوحدي مراغه‌اي و شيخ محمود شبستري و فضولي و ديگران ... را كه صدها سال پيشتر مي‌زيسته‌اند، پهلوي‌ها يا شوونيست‌هاي فارس، آنان وا داشته بودند كه به پارسي شعر بسرايند...؟ آيا خاقاني شيرواني را شوونيست‌هاي فارس وا داشته بودند كه چون در برابر مدائن در كنار دجله خروشان قرار گرفت قصيده‌ي معروف: هان اي دل عبرت بين از ديده نظر كن ايوان مدائن را آيينه عبرت دان را بسرايد، يا احساسات پرمايه قلبي و عشق به فرهنگ و تاريخ سرزمين آبايي بود كه اين واژگان را بر زبان او جاري ساخت و يا اين‌كه نظامي گنجوي مي‌گويد همه عالم تن است و ايران دل نيست گوينده زين قياس خجل چون كه ايران، دل زمين باشد دل ز تن به بود، يقين باشد بر اثر القاي شوونيست‌هاي‌ فارس بوده و يا ملهم از اعتقاد صاف و بي‌آلايش به تاريخ و فرهنگ ايران‌ زمين مي‌باشد؟ 6ـ در آن روزگاري كه قاجاريان ايراني الاصلِ ترك زبان در ايران سلطنت داشتند و شهر تبريز ولي‌عهد نشين آن پادشاهان بود، چرا « رشديه» آن بزرگ مرد ايراني و نخستين بنيان‌گذار مدرسه‌هاي نوين آن را با گويش تركي بوجود نياورد و چرا مردم آذربايجان به دنبال تركي نرفتند آيا از قاجارهاي ترك زبان مي‌ترسيدند و يا آن‌ها خود اعتقاد به فرهنگ و زبان پارسي داشتند؟ گو اين كه گفتار به تركي آذري و يا شعر گفتن به اين لهجه منعي نداشت و هر كس مي‌خواست در اين زمينه شعر مي‌سرود، مخصوصا نوحه خوان‌ها. همه مي‌دانند كه نهضت مشروطيت ساخته و پرداخته آذربايجاني‌ها مخصوصا تبريزيان بود چرا روزنامه‌ها به زبان پارسي بود چرا نطق‌ها و خطاب‌ها به پارسي نوشته و خوانده مي‌شد چرا طالبوف و ديگران كه در باكو زندگي مي‌كردند كتاب‌هاي خود را به تركي ننوشتند و در آن تاريخ حتي روزنامه مشهور ملانصرالدين چاپ باكو گفتارهايش به زباني نوشته مي‌شد كه بيش‌تر يا آميزه‌اي از پارسي بود. متاسفانه بعضي‌ها در مقام تحريف و قلب تاريخند و بي‌خود گمان مي‌كنند كه مجله « وارليق» آقاي جواد هيات كه پيش از پانصد شماره خريدار ندارد و يا كتاب (ايران توركلرينين اسكي تاريخي) مي‌تواند آذربايجان را تركستان نمايد... 7ـ در انقلاب مشروطيت ايران، صدها نفر از قفقاز به تبريز آمدند و به مجاهدين پيوستند و به همراهي مردم تبريز با قواي استبداد مي‌جنگيدند و انجمن ملي تبريز را از بزرگان آزادي‌خواهي چون حاجي محمد كوزه كناني و علي مسيو و سيد حسن تقي زاده و علي نقي و جعفر آقاگنجه‌اي و سيد حسن شريف‌زاده و ميرزا حسين واعظ و ميرزا محمد علي‌خان تربيت و ميرزا جوا خان ناطق و ميرزا مهدي‌خان انجمن پديد آوردند . اما اساسنامه آن را به زبان تركي ننوشتند بلكه اعلاميه‌ها و شبنامه‌ها را به پارسي انتشار دادند و حتي در متمم قانون اساسي كه طراح و باني تنظيم آن آذربايجاني‌ها بودند، به رسميت دادن زبان تركي نپرداختند و همه‌جا سخن از ايران به ميان آوردند و براي آزادي ايران جنگيدند. اين عناوين و مطالب را پس از انقلاب بولشويكي، شوروي پيش كشيده‌اند كه شيخ محمد خياباني در قبال آن‌ها و نقشه‌اي كه بازماندگان امپراطوري تزاري براي تجزيه‌ي آذربايجان كشيده بودند، ناچار مي‌خواستند نام آذربايجان را به آزادستان يا آزادي ستان تبديل نمايند و هم اكنون با اين‌كه نقشه‌ شوروي‌ها در اين مورد نقش بر آب شد، هنوز پيروان گمنام آن‌ها دست از نقشه‌هاي شوم خود برنداشته و در تلاشند كه به نحوي هويت « تركي» براي آذري‌ها بسازند در حالي كه نه تنها آذربايجاني‌ها بلكه قفقازي‌ها نيز با آن سرسازگاري ندارند و نمي‌توانند وابستگي عميق فرهنگي خود را به سرزمين آبايي فراموش كنند و به هنگام فروپاشي شوروي هزاران نفر در كنار ارس گرد آمده و مرزها را برداشتند تا به سرزمين آبايي به پيوندند ولي در اين‌جا، نخواستند و يا نتوانستند به نداي اين مردم غيرتمند جواب مناسب و مثبت دهند. 8ـ محمد امين رسول‌زاده بنيان‌گذار حزب مساوات و استقلال اران كه اينك به نام دولت آذربايجان از كشورهاي فروپاشيده شوروي ناميده مي‌شود، از شخصيت‌هايي است كه در انقلاب مشروطيت ايران همراه تقي‌زاده و سايرين به نحو موثري شركت داشت، او با روزنامه‌ ارشاد متعلق به آقايف از ليبرال‌هاي دموكرات قفقاز كه شعار حريت، مساوات و عدالت، بر سرلوحه‌اش نقش بسته بود، همكاري داشت. او (رسول‌زاده) در آن تاريخ بيش‌تر به ناسيوناليسم گرايش داشت گو اين‌كه بعدها از ايران‌گرايي به ترك گرايي چرخش پيدا كرد. او در 24 سالگي، هنگامي كه جنبش مشروطيت اوج مي‌گرفت وارد ايران شد و با جريانات سياسي روز به همكاي پرداخت و با همكاري تقي‌زاده و سليمان ميرزا اسكندري و محمدرضا مساوات روزنامه ايران نو را تاسيس كرد (روزنامه ايران نو نقش موثري در انتقال مفاهيم فرهنگ ناسيوناليسم ايراني و ايدئوژي‌هاي غربي برعهده داشت) سرمقاله‌هاي آن را رسول‌زاده مي‌نوشت. سياست‌هاي انگلستان را كه منجر به ادامه نفوذ انگلستان در ايران مي‌شد، شديدا به باد انتقاد مي‌گرفت. در مواضع سياسي و اقتصادي خود ضمن تبليغ نوعي سوسيال دموكراسي از نوع اروپايي آن، از زرتشتيان و پارسيان هند حمايت مي‌نمود. اين مطالب روزنامه ايران نو، راهگشاي كساني شد كه طرفدار پيراستن زبان فارسي از لغات عربي بودند. فعاليت رسول‌زاده در ايران از جمله متوجه حمله به روسيه تزاري بود. او در ميان مليون ايران و آزادي‌خواهان از وجهه خاصي برخوردار بود و يكي از عوامل موثر گرايش‌هاي ناسيوناليستي در ايران به شمار مي‌آمد و به نوشته ابراهاميان، مشكل او در تكلم به زبان فارسي، مانع از اين شد كه به نمايندگي دوره دوم مجلس شوراي ملي انتخاب شود. سرگذشت و زندگي رسول‌زاده در اين مقاله مطرح نيست ولي آن‌چه اشاره شد، به عنوان نمونه‌اي از احساسات و ايران‌پرستي قفقازيان است كه حتي رهبران انديشه پان‌توركيسم در قفقاز هم‌چون امروز گرايش به ايران و الحاق به سرزمين مادري داشتند و متاسفانه حكومت‌هاي وقت ايران نتوانستند احساسات آن‌ها را دريافته و كمك و حمايت نمايند. سخن كوتاه بايد كرد و علاقه‌مندان را به كتاب‌هاي گوناگوني كه در اين رابطه به رشته تحرير در آمده واگذار نمود. و آن‌چه بايد دانست اين است كه: ممكن است در ايران، پاره‌اي از ايرانيان ترك زبان باشند ولي آن‌ها هيچ‌گاه « ترك» نبودند و هميشه در سنگر دفاع از ايران پيشتاز بوده‌اند و آن‌هايي كه اختلاف در لهجه و زبان را پيش مي‌كشند بايد دانسته باشند كه نه تنها در جهان ملتي كه با يك زبان سخن گويد وجود ندارد و به قول شهريار « ملتي با يك زبان، تاريخ كي دارد نشان» بلكه زبان هيچ‌گاه دلالتي بر اختلاف قوميت و مليت نداشته و ندارد و اتحاد قومي جز بر مبناي تاريخ و فرهنگ مشترك استوار نمي‌باشد. بر همگان روشن است كه ميان واژه و تيره ي آذري و ترك تفاوت فراوان است. نخست امروزه تركها را از دودمانِ تيره ی مغولان ميدانند. در صورتي كه آذريها را هم تاريخ نگاران پيشين(بويژه هردوت) و هم تاريخ دانان كنوني از تيره ماد كوچك ميدانند. دو اينكه به گونه 100% تابت شده كه مادها يكي از تيره هاي آريايي هستند. هر چند كه چند بي خرد پان ترك با ادعاي اينكه مادها آريايي نيستند لبخند را به روي لب هاي همگان آورده اند. سه اينكه هر كس به آساني ميتواند دريابد كه هم ميهنان آذري ما از ديدگاه ريخت و چهره بيشتر همساني با ايرانيان دارند و يا با تنگ چشمان آسياي ميانه و مغولان. چهارمين مورد آشكارترين مورد ميباشد. همين نام آذربايجان هست. آيا اين نام هم يك نام تركي هست؟؟؟ پنج اينكه در شاهنامه چندين بار نام آذرآبادگان آمده. پرسش اينجاست اگر آذرآبادگاني وجود نداشته پس ديدگاه فردوسي كجاي ايران بوده؟ من تنها يكي از نمونه ها را مي آورم: همي تاز تا آذرآبادگان ديار دليران و آزادگان اين بيت در بخش پادشاهي يزدگرد هست. جايي كه يزدگرد از همه بخشهاي ايران زمين آغاز به گرآوري سپاه ميكند. كه يكي از آن بخشها آذرآبادگان است. نغز است اينکه در همين بخش و چند بيت پس از آن فردوسی سرراست ترکها را دشمن ايران ميداند. انگار اين بزرگ مرد چنين روزهايي را پيش بيني ميكرده و اين ابيات را براي پند گيري ما آورده. جايي كه آذريها را همراه و بخشي از ايران و تركها را دشمن سوگند خورده ايران و ايراني ميداند. آيا کسانی که برای زلزله بم جشن و پايکوبی راه انداختند آذري بودند و يا کسانی که فريب چنين محافلی را خورده اند و ديگر خودشون رو آذری نميدانند و ترک ميدانند؟ دوستان گرامي اين موارد همچنان دنباله دارد و پيش از اين نيز بارها در تارنماها و تارنگارهاي گوناگون گوشزد شده. و اين نوشتار كوتاه تنها براي هم ميهناني هست كه هم اكنون بر سر دوراهي قرار گرفته اند و هر دم ممكن است كه به دام گرگ صفتان و دد منشان پان ترك بيفتند. خواهش من از هم ميهنان آذري اينه كه در اين باره ژرفتر بيانديشند. هم اكنون زمان آن رسيده كه همين آذريهاي ميهن پرست جنبشهايي را تشكيل دهند براي مبارزه با اين محافل پليد پان ترك. اکنون همان زمانی است که بايد يک بابک ديگر از جا برخيزد و مبارزه را آغاز کند با كساني كه آذري و ترك را در يك تراز قرار ميدهند شاید تصور کنید بیان یک جمله در یک سریال چندان پر اهمیت نباشد اما این تنها یک جمله نیست بلکه سایه ی شوم کسانی است که در ابتدای متنم از آنان نام بردم هدف من تهمت زدن به نویسنده آن فیلنامه نیست چرا که ممکن است او نا خواسته و به طور غیر مستقیم تحت تاثیر افکاری که مبلغانی سیاه دارند دست به قلم برده باشد این متن برای اثبات پوچ بودن طرز فکر آن عده که ادعا دارند اقوام گوناگون ایرانی آریایی نیستند تهیه شد که البته به علت درصد بالای جمعیتی آذریها و رخدادهای اخیر بیشتر به اثبات این مسئله بین آنان اختصاص داشت آنچیز که مسلم است اینست که در کشور ما به تعداد بسیار محدود غیر آریایی نیز وجود دارد مثلا سادات ( اگر براستی سید باشند ! ) از تیره عرب که برگرفته از تیره سامی است می باشند و یا عده ی قلیلی از ترکمن ها بر خاسته از تیره آسیای شرقی می باشند اما در همین افراد نیز احتمال دارد این گونه نباشد که از هر دو رگ غیر آریایی باشند من این مطالب را آوردم تا دهان آنان که بر نبودن تیره ی مشترک بین اقوام ایرانی سخن می گویند بر زمین کوبیده شود بازهم برای چندین و چندمین بار این ترانه را بر زبان می آورم وقتی هویت را در نام می جویند هر بی نشان ناچار صد یاوه می گوید درود بر آریایی درود بر آریایی درود بر آریایی اما حتی آن اقلیت محدودی هم که نام برده شد و اصولا هر کسی که در خاک ایران چشم گشوده باشد یک ایرانی است و یک ایرانی مایه افتخار و مباهات تمام هموطنانش بوده و هست جاودان ایران جاودان تمامی ایرانیان با استفاده از مقالات ارزشمند علی زرینه باف دكتر مازيار اشرفيان کورش محسنی و کتابهای فرهنگ جامع سیاسی نوشته محمود طلوعی دانستنیهای ایران و جهان به تالیف نصرا... آزنگ تاریخ تمدن ویل دورانت تاریخ تمدن آرنولد توین بی اگر ایرانی هستید چکیده مطالب - متن را برای دوستانتان بازگو کنید ایرانی امروز تو هستی که باید جلوی نیرنگهای شوم را بگیری سکوت نکنید , این مطلب را برای تمامی دوسنتان بازگو کنید نگذارید تیشه به ریشه ایرانمان زنند تا خون آریایی در رگهایم جریان دارد , تا خاک ایران بر اجزای تنم نقش بسته از فرهنگ ایران نام , هویت و اصالت غنی ترین سرزمین تاریخ دفاع می کنم خاک وطن , کورش , فردوسی و شهدای گلگون کفن میهن که در طی هزاره ها در راه حفظ مرزهای جغرافیایی و فکری و فرهنگی ایرانم پرپر شدند از من راضی باشند (برگرفته از بلاگ یکی از دوستان میهن پرست) و www.amordad.net

اندیشه اشو زرتشت

زرتشت‌ آزادی‌ و اختیار را گزینشی‌ برای‌ مردم‌ میداند. بهره‌ کار هر کس‌ همانست‌ که‌ انجام‌ می‌دهد جبری‌ برای‌ اشخاص‌ نیست‌ نیکی‌ اشخاص‌ جز بهره‌ئی‌ از نیکوئی‌ و شر اشخاص‌ جز شری‌ برای‌ وی‌ نخواهد بود. هرمزد یا اهورامزد در این آیین خدا هست و اهریمن هم دیو است.

خواستگاه اشو زرتشت

از این پیامبر ایرانی‌ در یشت‌های‌ کهن‌ سخن‌ میآید که‌ در (اَریّانَ و یَوچَه‌) در ساحل‌ رود (دائیتی) در سرزمین‌ قبایل‌ ایرانی‌ متولد گردید در (زامیادیشت‌) زیستگاه‌ زرتشت‌ را در ناحیه‌ ئی‌ میداند که‌ در آن‌ دریاچه‌ (کوسَویّ) است‌ که‌ مطابقتی‌ با دریاچه‌ هامون‌ دارد. بهر تقدیر ناحیه‌ (اَریانَّ و یوچَه‌) گاه‌ خوارزم‌ پنداشته‌ می‌شود و گاه‌ آن را آذربایجان‌ و بعضاً بدلیل‌ مراسمی‌ مذهبی‌ که‌ در ستایش‌ (اَرُدویسورااناهیتا) می‌شود آن را در سیستان‌ ذکر کرده‌اند. تاریخ‌ موجودیت‌ زرتشت‌ را نمی‌توان‌ بطور قطع‌ مشخص‌ نمود که‌ احتمالاً قدمت‌ آنرا از ۹۰۰ سال‌ تا ۶۰۰ سال‌ پیش از میلاد می‌دانند. زرتشت‌ از سرزمینی‌ کهنی‌ برخاست‌ که‌ مردمانش‌ آریایی‌ بودند.

تباروخاندان اشو زرتشت

جد پدری زرتشت شخصی بود به نام پیترگتراسپه. نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود. مادر او دُغدو و پدر وی پوروشسب نام داشتند. پوروشَسْب اِسپَنْتْمان مردی دانشور و درستکار بود. دغدو دختر فری‌هیم‌رَوا از خاندان نژادگان (اشراف) و دینور بود. حاصل ازدواج پوروشسب و دغدو پنج پسر بود و زرتشت سومین آنهاست. زرتشت از همسر خود به نام هووی شش فرزند داشت. نام سه پسر ایشان ایسَت‌واسْتَرَه، اورْوْتَتْ‌نَرَه، هْوَرْچیثْزَه و نام سه دخترشان فرینی، ثریتی و پوروچیستا بود. یکی از هفت شاگرد اصلی زرتشت به نام مَیدیوماه پسرعموی پیامبر بود.
هر یک از فرزندان زرتشت وظایفی عمده بردوش داشتند. به عبارت دیگر پسر ارشد او روحانی، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده‌است.
لفظ اشو که به معنی مقدس روحانی و جسمانی راستی و درستی است و در اوستا زیاد آمده‌است صفت یا عنوان پیغمبر می‌باشد. به طوری که در اکثر جاهای اوستا آمده صفت اشو از جانب اهورا مزدا به زرتشت اختصاص یافته و دیگر مقامی بالاتر از ان نیست که مخلوقی از جانب خالق بخشنده، به خطاب اشوئی مخاطب شود. اشوزرتشت را از سلسله مه‌آبادیان نامیده‌اند.